• وبلاگ : تخته سياه
  • يادداشت : انسانهايي ديگر...
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    و آتش چنان سوخت بال و پرت را
    که حتي نديديم خاکسترت را

    به دنبال دفترچه خاطراتت
    دلم گشت هر گوشه سنگرت را

    و پيدا نکردم در آن کنج غربت
    به جز آخرين صفحه دفترت را

    همان دستمالي که پيچيده بودي
    در آن مهر و تسبيح و انگشترت را

    همان دستمالي که يک روز بستي
    به آن زخم بازوي همسنگرت را

    همان دست هايي که پولک نشان شد
    و پوشيد اسرار چشم ترت را

    سحرگاه رفتن زدي با لطافت
    به پيشاني ام بوسه آخرت را

    وبا غربتي کهنه تنها نهادي
    مرا آخرين پاره پيکرت را

    و تا حال مي سوزم از ياد روزي
    که تشييع کردم تن بي سرت را

    کجا مي روي اي مسافر؟ درنگي!
    ببر با خودت پاره ديگرت را

    کاظمي

    پاسخ

    سلام. اين شعر هم خيلي زيبا بود پسرخاله عزيز.