از همان زمان حیات رسول اکرم (ص) ، عدّه ای از افراد و حتی صحابه آن حضرت ، اسلامشان ظاهری بود و در دل همچنان بر همان کفر سابق خویش بودند. اما حضرت رسول (ص) به جهت نوپا بودن اسلام و سایر مصالح عالیه ، یا به جهت عدم اذن الهی ، آنها را معرفی نمی فرمودند. اینان پس از اعلام رسمی جانشینی حضرت امیر (ع) از سوی پیامبر (ص) در غدیر خم ، با هم متحّد شدند و پیمانی بستند که بعدها به نام «صحیفه ملعونه» شهرت یافت. سپس زمانی که حضرت رسول در حال ارتحال بودند و میخواستند برای گمراه نشدن امّت بعد از خود ، وصیّت مکتوبی به جای بگذارند ، عمر با گفتن «انّ الرّجل لیهجر» و «حسبنا کتاب الله» و پاره کردن کاغذ و شکستن قلمی که برای نوشته شدن وصیّت حضرت رسول (ص) آورده بودند ، از نوشته شدن وصیّت پیامبر خاتم (ص) جلوگیری کرد. پس از وفات پیامبر (ص) ، در حالیکه حضرت امیر (ع) مشغول غسل و دفن پیامبر (ص) بودند ، اصحاب صحیفه ملعونه ماجرای سقیفه بنی ساعده را به وجود آوردند که اسلام را از مسیر اصلی خویش منحرف کرد. باقی صحابی پیامبر (ص) نیز یا به جهت ترس از قدرت حاکم ، یا به جهت تطمیع و دنیا گرایی ، از دادن شهادت حق درباره جانشین حقیقی پیامبر (ع) خودداری نمودند. غاصبان حکومت نیز پس از قرار گرفتن در مسند حکومت جامعه اسلامی ، برای توجیه دینی رفتار غیر اسلامی خود و نیز محو فضایل جانشینان حقیقی رسول الله (ص) خصوصاً حضرت امیر (ع) ، خواستند مردم با سنّت واقعی نبوی آشنا نشوند ، لذا دست به اعمال خاصی می زدند که از آن جمله می توان به منع کتابت احادیث نبوی و جلوگیری از نشر فضایل حضرت امیر (ع) و نیز رواج احادیث جعلی از سوی خلفای غاصب اشاره نمود. در این زمان ، اکثریّت مسلمانان افرادی بودند که کمتر از سه – چهار سال از حیات پیامبر (ص) را درک کرده بودند و تعداد مسلمانان پیشین که اکثر عمر پیامبر (ص) را درک کرده بودند، اندک بود. لذا توده مردم اینان را به عنوان صحابی رسول الله می شناختند و آنها را جانشینان واقعی پیامبر (ص)می دانستند. این زمامداران نیز با رویه مقدس مآبانه و با استفاده از عامل «ثروت» و «قدرت» در جهت فریب توده مردم چیزهایی را به عنوان اسلام به مردم معرفی می کردند که از اسلام حقیقی فرسنگها فاصله داشت و بدینسان انواع بدعتها ، مخالفتها با کتاب خدا و سنّت پیامبر (ص)، فساد و ظلم و بی عدالتی ، در انحصار گرفتن بیت المال و تاراج آن ، تعطیل حدود الهی ، آشکار کردن فساد ، حلال کردن حرام خدا و حرام کردن حلال خدا ، و همه اینها به اسم اسلام در جامعه شیوع فراوان یافت و در یک کلام ، «منکر» ها ترویج شدند و «معروف» ها ترک گشتند، معیارهای الهی از بین رفت و مسابقه عمومی در شهوات و التذاذ و تکاثر ، حتی در بین خواصّ امّت رواج یافت. نتیجه طبیعی چنین وضعیتی این است که افرادی که این معیارها در وجود آنها پر رنگتر است اداره امور جامعه را در دست می گیرند و در مقابل ، شخصیتهایی که وجودشان تجلّیگاه فضلیتها و زهد و تقوا و آرمانخواهی الهی است به مسلخ میروند. با شهادت حضرت امیر (ع)، این روند از سوی معاویه با شدّت بیشتری دنبال شد. معاویه در اجرای استراتژی «کنار زدن ارزشهای اسلامی» ، ابتدا به شایعه پراکنی و اهانت گویی به حضرت علی (ع) روی آورد. او خود در این مورد می گوید: «باید تا آنجا پیش رویم تا آنکه کودکان بر لعن علی و خاندان او تربیت شوند و بزرگان پیر شوند تا دیگر یاد کننده ای باقی نماند که یاد آنها را زنده نگهدارد». او در ادامه فعالیتهای تبلیغاتی خود ، اندیشه «مرجئه» را در کانون عملیّات روانی سیاستهای خود قرار داد که بر اساس آن ، افکار عمومی به رخدادهای سیاسی و اجتماعی جامعه کاملاً بی اعتنا گشتند و «حق» و «قدرت» مساوی یکدیگر شناخته شدند. زمانی که خلافت به یزید رسید ، او با سرعت بیشتری و البتّه با پیچیدگی کمتری (بر خلاف پدر) ، مرزهای باورهای مردم و احکام الهی را در هم می شکست و بر خلاف معاویه و خلفای پیشین که حفظ ظاهر میکردند ، آشکارا به فسق و فجور مبادرت می کرد و هیچ ابایی از آن نداشت. یزید اصولاً هیچ اعتقادی به اسلام نداشت و در شعر معروف خود ( لعبت بنی هاشم بالملک فلا *** جاء خبر و لا وحی نزل ) به صراحت کتاب قرآن و وحی الهی را انکار می کند. طبیعی است که شخصیّتی همانند امام حسین (ع ) نیز حاضر نبودند با شخصی همچون یزید بیعت کرده ، حکومت وی بر جامعه اسلامی را به رسمیّت بشناسند. در واقع بیعت یا حتّی سکوت امام (ع) در مقابل چنین حکومتی، افزون بر آن که ترویج منکر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانهای نیز برای افراد عادّی در همکاری با حاکمان اُموی میشد. حضرت با مشاهده و بررسی عمق انحرافات امّت اسلامی در عصر حکومت معاویه و سپس حکومت یزید، به این نتیجه رسیده بودند که دیگر نمیتوان با موعظه و خطبههای آتشین و سخنرانیهای تهدیدآمیز و تحریککننده، انحرافی را که در مبانی اعتقادی و سیاسی جامعة اسلامی و نیز در دستگاه خلافت رسوخ کرده، از بین ببرند؛ بلکه تنها راه درمان و نجات امّت اسلامی، برپایی یک نهضت عمیق است که بازتاب و گستره آن، افزون بر آنکه فرا مکانی باشد، فرا زمانی نیز بوده و در گستره زمان ، الگویی برای آزاد مردان تاریخ باشد. لذا حضرت امام حسین (ع) حرکت خویش را با هدف « احیای فرهنگ اسلام اصیل و ناب محمّدی (ص) و زدودن زنگارهای تحریف و بدعت از دین جدّشان » و با راهکار و ابزار« امر به معروف و نهی از منکر » آغاز نمودند. البتّه در مقابل، یزید نیز کسی نبود که بدون بیعت گرفتن از امام (ع) ساکت بنشیند، چون یزید به خوبی به این موضوع آگاهی داشت که به رسمیّت نشناختن حکومت وی از سوی افرادی همچون حسین ابن علی (ع) به معنای ردّ مشروعیّت آن و آمادگی برای مبارزه با حکومت او می باشد. لذا به مقابله با قیام امام (ع) برخاست و بدین ترتیب با بهره گیری از هجمه تبلیغاتی سنگین و تحریف و نیز انحراف خواص و عافیت طلبی و عدم مسئولیت پذیری آنان و سکوت توده مردم ، حادثه عاشورا به وقوع پیوست.