چند روزی بود که دندان فرزندم لق شده بود. خوب نمی توانست غذا بخورد. من به این نکته فکر می کردم که زندگی فرزندم وارد مرحله جدیدی شده است و این علامت «جلو رفتن» و «بزرگ شدن» اوست. در ابتدا فرزندم کمی ناراحت بود. ولی وقتی برایش توضیح دادم که این دندانها، دندانهای دائمی نیستند و بعد از مدتی می افتند و دندانهای بهتری که دائمی هستند جای آنها بیرون می آید ، خیالش راحت شد. حالا او هم مثل ما منتظر افتادن این دندان لق بود و مرتب از من می پرسید: بابا کی دندانم می افتد؟ من هم می گفتم: تاریخ دقیقش که معلوم نیست. اما همین روزها بالاخره می افتد.
بالاخره پس از حدود ده روز، دندان لق فرزندم افتاد. او با خوشحالی دندان افتاده اش را آورد و به من نشان داد. افتادن این دندان به عنوان یک خبر خوب فوری بین همه اعضای خانواده پخش شد.همه از اینکه اولین دندان شیری فرزندم افتاده بود خوشحال بودیم. هیچکس ناراحت نبود.
« بدن خاکی » ما مثل یک دندان شیری است. این بدن برای استفاده ما در سالهای اولیه حیاتمان است و بعد از شصت ، هفتاد سال (120 سال انشاء الله !) دیگر کارایی ندارد و باید به جای آن از بدن جدیدی استفاده شود. لذا پس از مدتی این دندان شیری لق می شود و بالاخره روزی می افتد. باید دانست که حیات انسان ، محدود به مدت زمانی که با بدن خاکی اش در این دنیا زندگی می کند نیست. اساساً « عالم » محدود به این دنیا و طبیعتی که ما می بینیم نیست. این عالم خاکی ، با همه گستردگی اش ، فقط یک گهواره ای است که برای نوزادان مناسب است. هر موجودی (احتمالاً نه فقط انسان) که در این عالم است ، وقتی به یک حد خاصی از رشد خود رسید ، این عالم را رها می کند و وارد عالم بزرگتری می شود. به عبارت دیگر، این عالم فقط برای سالهای ابتدایی زندگی انسان مناسب است و به درد «مقاطع بالاتر رشد» او نمی خورد.
چرا با وجودیکه این همه بزرگترهای ما (انبیاء و اولیاء ) برایمان توضیح داده اند که این « دندان شیری » روزی خواهد افتاد و به جایش « دندان دائمی » به شما داده خواهد شد ، ما هنوز از « مرگ » می ترسیم؟ انگار کودکان از ما باهوشترند. زیرا حرف والدین خود را می پذیرند اما ما حرف بزرگترهای خودمان را نمی پذیریم! تازه ادعا هم می کنیم که ما عاقلیم و درس خوانده ایم و کودکان عاقل نیستند! این چه درسی و چه عقلی است که آدم حرف بزرگترش را باور نکند و با آن آرام نگیرد؟ رفتار کودکان به عقل نزدیکتر است یا رفتار ما؟!
اگر ما بخواهیم خوب یا بد بودن افراد را (بخواهیم به صورت کلی بدانیم این طرف خط هستند یا آن طرف خط؟) تنها با یک پرسش از آنها مشخص کنیم ، به نظر شما چه سئوالی باید از آنها بپرسیم؟
به نظر من ، آن سئوال این نیست که: شما چقدر نماز یا قرآن می خوانید؟
چون بسیاری از افراد بوده اند که خیلی زیاد نماز یا قرآن می خوانده اند اما عاقبت افراد بدی شده اند. مثال برجسته اش « خوارج » هستند که در نماز شب و تلاوت قرآن و روزه داری چنان بودند که چشمها را خیره می کردند ، اما عاقبت آن شد که شد.
آن سئوال این هم نیست که: سوابق شما چیست؟
چون بسیاری از افراد در زمان پیامبر (ص) یا حتی زمان خودمان بوده اند که سوابق خوبی داشته اند اما آدمهای خوبی نبوده اند. نمونه برجسته اش در صدر اسلام ، طلحه و زبیر و سعد ابن ابی وقاص و ... در زمان ما هم سران فتنه.
پس آن سئوال چیست؟
به نظر من ، آن سئوال این است که «شما چه کسانی را دوست دارید و چه کسانی را دوست ندارید»؟
نه اینکه به صفت بگوید؛ بلکه باید نام شخص را ببرد. چون همه در مقام ادعا، بهترین ادعاها را مطرح می کنند! همه می گویند که ما افراد خوب و دیندار و با تقوا و عادل را دوست داریم و افراد بی دین و ظالم را دوست نداریم. ولی وقتی از آنها میخواهید مصادیق آن صفاتی را که گفته اند، نام ببرند، می بینید که مصادیقی که نام می برند دقیقاً برعکس آن چیزی است که ادعا می کنند!
درست مثل آمریکا که ادعای «مبارزه با تروریسم» و «دفاع از حقوق بشر» او گوش فلک را کر کرده است اما خودش «شیطان بزرگ» است که هر جای جهان خونی ریخته می شود معمولاً دست او در کار است. و بهترین دوست او اسرائیل است که «بزرگترین تروریست دنیا» است و دشمن خود را «ایران» نام می برد که هم «ملتی مظلوم» و هم «بزرگترین یاور ملتهای مظلوم جهان» است!
نکته دیگر اینکه ، فرد باید نام مصادیق حاضر و قابل مشاهده را ببرد، نه مصادیقی که به هر دلیل قابل مشاهده عینی نیستند. اگر کسی نام حضرت علی (ع) یا امام زمان (عج) یا اصلاً نام خدای تبارک و تعالی را ببرد، قابل قبول نیست. چون ائمه اطهار علیهم السلام در جامعه ما حضور فیزیکی ملموس (بر حسب ظاهر ) که بر اساس آن شناخته شوند، ندارند و لذا عملکرد آنها به طور مستقیم قابل مشاهده نیست و لذا در مقام حرف و ادعا می توان هر چیزی را به آنها نسبت داد و آن بزرگواران شخصاً حضور ندارند تا موضع خود را در قبال مسایل علناً و مستقیماً اعلام نمایند و دروغگویان را رسوا سازند. مثلاً شخصی کار نادرستی را انجام می دهد و می گوید: من مطمئنم اگر حضرت علی (ع) اینجا حاضر بودند این کار را تأئید می کردند.
درست مثل برخی از روحانی نماهای جریان فتنه ، که با اصل ولایت مطلقه فقیه مخالفت می کنند ، آنگاه موضع و عمل خود را مطابق با آموزه های دینی و تعالیم ائمه اطهار عنوان می کنند! در حالیکه مسأله ولایت فقیه از حیث عقلی یک امر بسیار بدیهی است و نیز تمام تاریخ انبیاء و مجاهدتهای آنها برای چیزی جز خارج کردن مردم از ولایت طاغوت و آوردن آنها به ظل ولایت الله نبوده است. و حال که به دوران غیبت آخرین جانشین پیامبر خاتم رسیده ایم ، آیا نباید از حاصل زحمات طول تاریخ انبیاء پاسداری نمود؟ آیا باید گذاشت آنها در معرض هدر رفتن و تحریف و تغییر و تبدیل قراربگیرند؟ اگر قرار بر حفاظت از آن همه زحمات باشد، آیا عموم مردم که معمولاً تخصصی در فهم تعالیم انبیاء ندارند می توانند عهده دار این کار باشند؟ ( نظریه «حکومت مردم بر مردم»). آیا برای اینکار کسی مناسب تر از «مبرزترین شاگرد مکتب انبیاء» یا همان فقیه جامع الشرایط هست؟ از سوی دیگر، اگر با تاریخ آشنایی داشته باشیم می دانیم که آنچه انبیاء آوردند و برای رسیدن به آن زحمت می کشیدند ، یک امر تک بعدی که مثلاً فقط اقتصادی باشد یا فقط سیاسی باشد یا فقط معنوی باشد، نبود. بلکه ره آورد نبوت ، چیزی است که همه ابعاد زندگی بشر را زیر چتر خود فرا می گیرد. پس ولایت فقیه هم نمی تواند فقط دربرگیرنده برخی ابعاد باشد. بلکه باید همه ابعاد را در بر بگیرد یا به عبارتی ، مطلقه باشد. اگر ما توهم (خیال) کنیم که فلان بعد از مسایل زندگی و جامعه خارج از اختیارات ولی فقیه است ، در این صورت همان بعد از زحمات انبیاء در معرض هدر رفتن و هدم قرار گرفته است.
برگردیم به بحث خودمان!
لازم نیست همیشه سئوال بالا را از افراد بپرسید! چون باز ممکن است پاسخ دروغ بدهند. در اکثر اوقات کافی است با دقت به کارهایشان نگاه کنید و «جزئیات کارهایشان» را در نظر بگیرید. هر کسی می تواند کلیّت کارهایش ( مثل عبادتها و مجاهدتها و ... ) را ظاهر سازی کند، اما معمولاً هر کاری جزئیات ریزی دارد که غالباً شخص نمی تواند آنها را تحت کنترل ارادی خود بگیرد و ظاهر سازی کند و بالاخره جایی از دستش در می رود! لذا معمولاً حب و بغض ها و گرایش های قلبی هر کسی در جزئیات کارهایش نمود پیدا می کند و به راحتی با کمی دقت می توان فهمید نسبت به چه افرادی حب دارد و نسبت به چه افرادی بغض دارد.
توجه مهم:
منظور از اینکه افراد چه کسی را دوست دارند ، هر نوع دوستی نیست بلکه یک نوع خاص دوستی است. دوستی ایی که تحت الشعاع دوستی فرد دیگری قرار نگیرد. مثلاً اگر شخصی بیان کند که « فرد A » را دوست می دارد ، آنگاه بگوید که در صورتیکه بین فرد A و فرد B اختلافی پیش بیاید، من طرف فرد B هستم ؛ این شخص در حقیقت فرد B را دوست دارد نه فرد A را. پس منظور از دوستی در این سئوال ، تعیین دوستی هایی است که بالاترین سطح را در عواطف فرد دارند و تحت تأثیر دوستی دیگری قرار نمی گیرند.
از نظر فلسفی نیز ، این حب و بغض ها بی دلیل در فرد ایجاد نمی شوند. بلکه فقط حب افرادی وارد قلب ما می شود که ما با آنها اشتراکاتی داشته باشیم. و فقط بغض افرادی وارد قلب ما می شود که ما با آنها تضادهایی داشته باشیم.این اشتراکها و تضادها هم نمی تواند در امور جزئی باشد. اشتراک و تضاد در امور جزئی معمولاً حب و بغض ایجاد نمی کند یا اگر هم بکند ، امر سطحی و زود گذر و سریع الزوال است و قوی و ماندگار و قابل اعتناء نیست. (لحظاتی یا چند روز وجود دارد و بعد از بین می رود و چیزی نیست که جزء صفات دائمی و ویژگیهای شخصیتی فرد محسوب شود). آن چیزی که باعث حب و بغض در یک فرد می شود، اشتراک و تضاد در محورهای مهم و کلی با فرد دیگری است. لذا معیار «حب و بغض» واقعاً معیار خوبی برای محک زدن خودمان و سایر افراد است.احادیث متعددی پیرامون این مسأله نیز در دین ما وجود دارد.
سلام بر تجدید کننده حیات اسلام ؛
سلام بر عقل غریب در بین اجسام ؛
سلام بر خونی که فساد را به صلاح درآورد ؛
سلام بر « کوکب درّی » تاریخ فرزندان آدم ؛
سلام بر شهید عطشان ؛
سلام بر حج نیمه مفهومی و نیمه مصداقی او.
السلام علیک و علی الارواح الّتی حلّت بفنائک
روزهای آخر ماه مبارک رمضان ، از تمام شدن این ماه و فراق قریب الوقوع آن در دلم ناراحت بودم و حسرت می خوردم. حالت خاصی بود که تا صبح عید فطر ادامه داشت. صبح عید که برای نماز عید به حرم مطهر حضرت حیدر ابن موسی الکاظم علیهما السلام مشرف شدم ، حتی تا زمانی که در صف نماز نشسته بودم اما نماز شروع نشده بود ، این حالت در من استمرار داشت. به محض شروع نماز با آن قنوتهای زیبا و معطرش ، کم کم انگار فراموشی بر من عارض می گشت. به طوریکه بعد از پایان نماز و موقع بازگشت از حرم مطهر امامزاده عظیم الشأن ، دیگر احساس ناراحتی و حسرت در من نبود و با یک آرامش خاصی از خیابانها می گذشتم و به منزل می رفتم. انگار نیرویی ذهن مرا از توجه به این موضوع ( فراق ماه مبارک ) منصرف ساخته بود. نوعی فراموشی. شبیه تزریق نوعی مسکن که مریض – علیرغم وجود درد – دیگر درد را حس نمی کند و آرام می گیرد... نوعی آمادگی و انرژی جهت شروع یک زندگی جدید در خودم احساس می کردم. نوعی آمادگی که انگار معطر بود و بوی خوشی داشت.... شبیه بوی دوران کودکی... همه چیز تازه بود.... همانطور که برای یک کودک تازه است... حتی در و دیوار کوچه ها برایم تازگی داشت. بهار را احساس می کردم...
به راستی چه اتفاقی افتاده بود؟ چه نیرویی مرا تغییر داده بود؟ این تغییر، خوب بود یا بد؟
امام جمعه در خطبه های نماز عید فطر ، حدیثی را به این مضمون بیان کرد که روز عید فطر شبیه روز قیامت است. موقعی که انسان از خانه اش به سمت محل نماز عید می رود شبیه وقتی است که مردگان از قبرهای خود بیرون می آیند و به سوی ملاقات خداوند می شتابند، و زمانی که انسان برای نماز می ایستد مثل زمانی است که روز قیامت در پیشگاه خداوند برای جزا و پاداش می ایستد ، و زمانی که نماز تمام می شود و به خانه بر می گردد مثل زمانی است که رسیدگی به حساب مردم تمام شده و مومنین به سوی خانه های خود در بهشت می روند.
خوب ، اگر ما این تشبیه را بیانگر وجود یک وجه مشترک بین این دو پدیده در نظر بگیریم (وجهی که « حقیقت » است و وجود خارجی دارد) ، اینطور فکر می کنم که همانطوری که در بحثهای علم کلام صحبت می شود که در بهشت هیچ اندوهی نیست (حتی اندوه اینکه چرا کارهای خوب بیشتری انجام نداده تا درجه بالاتری در بهشت نصیب او بشود) ، بنابراین باید انسان پس از نماز عید فطر ، هیچ اندوهی نداشته باشد. حتی اندوه فراق ماه مبارک رمضان. پس درست است که به علت ارزش بسیار زیاد ماه مبارک رمضان و ضیافت الهی ، فراق آن ما را دچار اندوه و حسرت فراوانی می سازد ، اما نماز عید فطر این اثر را دارد که این اندوه را از انسان برطرف می سازد و این لطفی از جانب خداست. چون حقیقتاً اگر نماز عید فطر این اثر را نداشت ، شاید احساس حسرتی که از هجران ماه مبارک رمضان می داشتیم ، زندگی عادی ما را مختل می کرد. مگر اینکه عقل نداشته باشیم و نفهمیم که چه چیز گرانقدری را از دست داده ایم.
اکنون...
دور جدیدی از زندگی آغاز شده است....
اصولاً زندگی یعنی: از رمضان تا رمضان. چرا؟ چون زندگی یک حرکت است. حرکت افقی هم که سطح آدم را بالا نمی برد. پس حرکتی عمودی است. حرکت به سمت قله. و ماه مبارک رمضان (و بلکه لیلة القدر آن) قله است. و بقیه ماهها و ایام سال ، دامنه کوه است. پس زندگی یعنی طی کردن ماهها و ایام به سوی ماه مبارک رمضان. یعنی فاصله بین دو رمضان را چنان سپری کنی که همه همت و ظرفیتت را برای ایجاد حداکثر آمادگی ممکن جهت ضیافت بعدی حضرت رب العالمین به کار ببری تا با بهترین وضعیت ممکن در ضیافت بعدی حضرت حق وارد شوی.
سئوال: در اینصورت ، آیا حرکت هر سال ، تکرار حرکت سال قبل نیست؟ هر سال هی به قله برویم و دوباره در سال بعد از صفر شروع کنیم؟
نه. درست است که طبق این تعریف، ما هر سال از دامنه به سوی قله حرکت می کنیم. اما قله ای که در هر سال به آن می رسیم باید بلندتر از قله ای باشد که سال قبل به آن رسیده بودیم. یعنی استفاده ای که از ماه مبارک رمضان هر سال می کنیم و بهره ای که از شبهای قدر هر سال می بریم باید بیشتر از سال قبل باشد. و برای اینکار ، آمادگیی که در طول سال برای خود کسب می کنیم باید بیشتر از آن چیزی باشد که در سال قبل کسب کرده بودیم. لذا می بینیم که علیرغم تکرار ظاهری حرکت در هر سال ، در حقیقت تکراری وجود ندارد و کل زندگی یک حرکت پیشرونده است.
گفتم که در طول سال و برای ماه رمضان بعدی باید بهترین وضعیتها را در خود ایجاد کنیم. این سخن علیرغم درستی اش ، یک نگاه سطحی است.... نگاهی که به عمق وجود اشیاء نظر ندارد.
ما و خوبی؟ آیا ما می توانیم بین خودمان و خوبی ها نسبتی و رابطه ای ایجاد بکنیم؟ در فلسفه اسلامی اثبات می شود که وجود ما و ذات ما عین فقر و کاستی و نقص است ( شبیه آنچه می دانید که ما در همه چیز خودمان نیازمند به خارج از وجود خودمان هستیم: به هوا نیاز داریم ، به آب و غذا، و به خیلی چیزهای دیگر) و اصلاً وجود ما معنایی جز این نمی تواند داشته باشد. حال، آیا ما می توانیم «فقر و کاستی و نقص» را وضعیت خوبی به شمار آوریم؟ این ربطی به تلاش ما ندارد. چون این فقر و نقص ، ذات ما را تشکیل داده است. ما هر چه تلاش کنیم و هر چیزی را که به دست بیاوریم ، هم آن تلاش و هم آن چیزهای خوب به دست آمده ، هیچیک از ما نیست. همه اش از خداست. مال اوست که به ما داده است. ما خودمان چیزی برای عرضه کردن در پیشگاه مقدسش نداریم... . در نظر بگیرید: حداکثر کاری که ما میتوانیم بکنیم این است که جانمان را در راه خدا بدهیم. مگر جانمان مال خودمان بود که دادیم؟ ما که قبل از اینکه به دنیا بیائیم ، جانی نداشتیم. او به ما جان داد و ما را به دنیا آورد و به ما حیات و زندگی بخشید. پس همه اینها مال اوست و ما چیزی را که مال او بوده به او برگردانده ایم. تازه، او بر ما منت گذاشته که ما را هدایت کرده است به سوی انجام اینکار. و گرنه چه بسیار کسانی هستند که به دلیل عدم هدایت ، حاضر نیستند حتی یک تومان از پولشان را در راه خدا بدهند چه رسد به جانشان.
این دادن جان بود، سایر کارها که جای خود دارد. پس ما هر چه در طول سال خوبی در خود ایجاد کنیم ، همه اش از اوست.
سلام به دوستان و همراهان. چون مدتی به اینترنت دسترسی نداشتم ، لذا این یادداشت و یادداشت بعدی را با چند هفته تأخیر درج می کنم:
ماه رمضان دارد تمام می شود.... گر چه می دانستیم که یقین این اتفاق خواهد افتاد و این ماه هم مثل سایر ماهها به پایان خواهد رسید اما انگار ته دلمان خودمان را توهماً گول می زدیم که: نه ، اینبار این اتفاق نمی افتد.
ماه میهمانی خدا... ماهی که در رحمتهای خداوندی غوطه می خوردیم... ماه مسجد و قرآن ، ماهی که بانگ اذانش با بانگ اذان بقیه ماهها تفاوت داشت... ماهی که زمین سرشار از حضور فرشته ها بود.... ماهی که دیوها و شیطانها در غل و زنجیر بسته شده بودند تا فضای امن تری برای « انسانها » ایجاد شود... ماهی که حتی خواب ما هم عبادت بود... حتی به نفس کشیدنهایمان هم ثواب می دادند...
ماهی که در آن ما را از خاک جدا کردند و در آسمان قرار دادند...
و اکنون داریم می بینیم که دوباره از آسمان به زمین می آئیم.... هبوطی دوباره.... راستی یادت هست آن بار اول که خداوند آدم و حوا را از بهشت به زمین فرستاد ، چقدر آنها گریه کردند؟ از دوری بهشت و از دوری فرشتگان؟ انگار پدر و مادرمان مزه تلخ هبوط را برای فرزندان خود به ارث گذاشته اند.
ماه رمضان دارد می رود... تا یکسال دیگر... یکسال فراق پیش روی ماست... صد حیف که قدرش را ندانستیم.... هیچکس قدرش را ندانست... چون این ماه آنقدر قدرش زیاد است که هر چقدر هم که قدرش را بدانی ، باز نسبت به آن چیزی که حقیقتاً هست ، کم دانسته ای. و آن قدری که این ماه حقیقتاً دارد آنقدر زیاد است که تو هر چه بدانی ، انگار اصلاً ندانسته ای. و نه انگار ، بلکه واقعاً اصلاً ندانسته ای... چون این ماه ، ماه ضیافت خداست و قدر هر ضیافتی متناسب با قدر میزبانش است و میزبان ضیافت این ماه ، خداست و قدر خدا قابل درک نیست.
ما بنی آدم ، انگار تا چیزی را از دست ندهیم ، متوجه قدرش نمی شویم. علت چیست؟ چرا نباید تا جدایی اتفاق نیفتاده قدرشناس باشیم؟ « قدر شناسی » امر خیلی مهمی است. جا دارد – قبل از اینکه به حسرت دچار شویم - در این مورد بیشتر فکر کنیم. چه چیزهایی را داریم؟ قدرشان چیست؟ چگونه باید به قدر آنها پی ببریم؟ الکی که نمیشود گفت قدر چیزی را می دانیم. باید کاری بکنیم تا حقیقتاً قدر آنها را بفهمیم. تازه این قدم اول است. بعد که به قدر آنها پی بردیم ، قدم دوم این است که چگونه در عمل از آنها « قدر شناسی » کنیم؟
رمضان دارد می رود ... ماهی که بهترین دوست ما بود....
بدرود ای نیکوترین رفیق... یادت هماره با ماست.... زیباترین لحظات عمرمان را برایمان رقم زدی.... ما رفیق خوبی برایت نبودیم... قدرت را نشناختیم.... با تو بدی کردیم.... چه بد کردنی بالاتر از قدر نشناسی؟.... « قدر نشناسی » است که منجر به عدم رعایت ادب می شود... و بی ادبی در درجه اول ظلم به خودمان است. چون با بی ادبی مان ، خودمان را از الطاف پروردگار محروم می کنیم.... ما حتی در عباداتمان هم آن ادبی را که باید می داشتیم ، نداشتیم....
بدا به حال ما که کارهای نیک و عباداتمان هم ظلم است چه رسد به گناهان و معصیتهایمان...
با این حالی که ما داریم نمیدانم ، آیا وقتی از نزد ما رفتی ، از ما شادمان بودی یا اینکه ناراحت از پیش ما رفتی؟
تلخی رفتنت چنان آزارم میدهد که « عید فطر » - به جز نماز زیبایش - در کامم هیچ شیرین احساس نمی شود .... .
و این هست تا محرم و صفر... که عطر حسین ابن علی علیهماالسلام فضا را پر کند...
و بوی شهادت که همچون بوی تو دل انگیز و مست کننده است... گویا هر دو از یک مبدأ واحد سرچشمه گرفته اید... گویا یک روح واحد در هر دوتان وجود دارد....
آری ، روح و محتوای هر دوتان یکی است. تفاوتتان فقط در این است که شهادت ، کالبدی اجتماعی و بیرونی دارد ولی کالبد تو ، کالبدی فردی و درونی است....
هم رمضان ماه ضیافت الله است و هم « عند ربهم یرزقون » شهدا ، ضیافتی الهی است... ضیافت الله رمضان با عید فطر پایان می پذیرد ولی ضیافت الله شهادت، ضیافتی ابدی است.
حالا می فهمم چرا فقط محرم می تواند درد هجرانت را تسکین دهد! ...
حالا می فهمم چرا شهیدان دوست داشتند با زبان روزه شهید بشوند...
اهل علم بررسی کنند: آیا می شود علیرغم پایان یافتن ماه رمضان ، ما ارتباطمان را با رمضان حفظ کنیم؟ ارتباطی که کامل و دو طرفه باشد؟
طبیعتاً اینجا منظور از « رمضان » ، ماه آن نیست ، چون « ماه » سی روزه ، زمان است و ذات زمان، حرکت است لذا محکوم به گذشتن و سپری شدن است. منظور از « رمضان » در اینجا ، « حقیقت و ذات رمضان » است. آن حقیقتی که در « ماه » رمضان وجود دارد و آن را از سایر « ماهها » متفاوت ساخته است. حقیقتی که بدون آن ، ماه رمضان هم همچون بقیه ماهها خواهد بود و هیچ فضیلتی بر آنها نخواهد داشت.... آن چیزی که اهمیت دارد ، همین حقیقت (که خوب است برای خودمان آن را « حقیقت رمضانیه » بنامیم) است نه ظرف زمانی سی روزه آن.
ما برای درمان درد هجران رمضان - ولو درمانی ناکامل - چاره ای جز شناخت این حقیقت ( که چون حقیقت است ، لذا زمان بردار نیست ) و شناخت راههای برقراری ارتباط با آن نداریم.