معمولاً ما فکر می کنیم که وقتی گناهی می کنیم، اثر آن گناه، محدود به همان موضوع مرتبط با آن گناه خاص است و بس. این فکر درست نیست. انسانها با انجام دادن گناه باعث می شوند راه شیطان به سیستم آنها باز شود. (اینکه می گویم سیستم، منظورم چیزی مثل خانه، اداره، سازمان، شرکت یا هر چیز دیگری است که آن فرد مسئولیت و مدیریت آن را برعهده دارد). وقتی هم که شیطان وارد جایی (همان سیستم) شد، دیگر فرقی نمی کند که از کدام روزنه (دیدن فیلم نامناسب، بد رفتاری با مردم، خوردن مال شبه ناک، یا .... ) وارد شده است، شیطان فقط به موضوع مرتبط با آن گناه اکتفا نمی کند. بلکه به همه چیز آن سیستم دست میزند و همه چیز را آلوده می کند. دست شیطان به هر چیزی که بخورد، آن چیز سلامت و برکت خودش را از دست خواهد داد و معیوب و بد و منشأ بروز مشکلات و ضرر و زیان برای سیستم خواهد شد.
مثلاً وقتی فردی با کار سوئی (مثلاً دیدن یک فیلم بد برای چند لحظه) باعث شد راه شیطان به سیستمش باز شود، شیطان به تمام اتاقها و قسمتهای سیستم سرک می کشد و همه چیز را آلوده می کند: به اخلاق همسرش، به درس بچه هایش، به رفتارش با پدر و مادرش، به موقعیت شغلی اش، به ارتباطات اجتماعی اش، به برکت زندگی اش، به خوشبختی اش، به آینده خودش و آینده فرزندانش و ... .
لذا این اشتباه است که ما اثرات هر گناهی را فقط محدود به موضوع مرتبط با همان کار سوء بدانیم.
نتیجه دیگر این گزاره این است که:
اگر در جایی دچار مشکلی شدیم، فکر کنیم ببینیم در کجا کار سوئی از ما سر زده است. فوری عزم جدی بر ترک و جبران آن بگیریم.
دو شخص فرضی را در نظر بگیرید: شخص الف، مسلمان است اما اعمال نادرستی هم انجام می دهد. شخص ب مسلمان نیست اما آن اعمال نادرست را هم انجام نمی دهد.
می خواهیم یک مقایسه کلی از این دو شخص انجام بدهیم. به نظر شما، در حالت کلی، کدامیک از این دو نفر «بهتر» از دیگری است؟
قطعاً شخص الف.
زیرا درجه اهمیت اعتقادات، از درجه اهمیت اعمال بسیار بالاتر است (به عبارتی، اصل انسان، فکر اوست. و در حوزه فکر، مسایل کلان چون خداوند و پیامبران و ... مهمتر از مسایل خُرد و جزئی تر هستند). همانطوری که تا ستونهای یک خانه سالم و محکم نباشند، زیبایی دکوراسیون داخلی آن هیچ فایده ای ندارد؛ مسأله قبول داشتن یا نداشتن موضوعات بسیار مهمی چون خداوند جهان، نبوت پیامبران، و امامت، بسیار مهمتر از درست بودن یا نبودن اعمال جزئی افراد است. گرچه اسلام، اعمال نادرست را تأئید نمی کند و شخص مسلمان باید علاوه بر اعتقادات درستی که دارد، اعمالش هم درست باشد زیرا دین، مجموعه اعتقادات و اخلاق و اعمال است و برای مومن خوبی بودن، باید هر سه اینها درست باشند. ما در اینجا اصلاً قصد نداریم اهمیت اعمال را کم جلوه دهیم، بلکه فقط میخواهیم در مثال ذکر شده، بین دو شخص فرضی یک مقایسه کلی انجام دهیم.
خود اعتقادات هم از مسایل متعددی تشکیل شده است که به صورت زنجیره ای به هم وصلند:
ممکن است کسی خداوند را قبول داشته باشد، اما پیامبران را قبول نداشته باشد؛
ممکن است کسی خداوند و پیامبران را قبول داشته باشد اما پیامبر خاتم (ص) را قبول نداشته باشد؛
ممکن است کسی همه پیامبران و پیامبر خاتم (ص) را قبول داشته باشد اما جانشینان آن حضرت (یا برخی از آنها) را قبول نداشته باشد؛
همه اینها در اعتقادات خود، کامل نیستند و اعتقادات سالمی ندارند. شرط درست و صحیح بودن اعتقادات، این است که تا آخرین حلقه زنجیره اعتقادی شخص درست باشد. زیرا فایده این زنجیره اعتقادی این است که ما را هدایت کند و در طوفانهای سهمگین زمانه حفظ نماید و به ساحل نجات برساند. بدیهی است که حتی اگر یک حلقه از این زنجیره ناقص باشد، کل زنجیره ناسالم و معیوب و ناکارآمد خواهد بود.
برخی از افراد ممکن است خداوند و پیامبران و پیامبر خاتم (ص) و همه جانشینان بر حق آن حضرت را قبول داشته باشند، اما چون آخرین جانشین آن حضرت - امام مهدی (عج) - هم اکنون در غیبت هستند، از نظر اعتقادی نداند که در زمان غیبت باید چکار بکند و تکلیف او چیست. بدیهی است چنین شخصی نمی تواند با استفاده از این زنجیره، خود را نگاه دارد زیرا به آخرین حلقه دسترسی ندارد.
از یکطرف چنین شخصی به آخرین حلقه دسترسی ندارد، از طرف دیگر هم اصلاً منطقی و عاقلانه نیست که خداوند بندگانش را، و پیامبر خاتم (ص) و جانشینان آن حضرت، امت خود را رها کرده باشند و برای آنها در دوران غیبت (که دورانی طولانی و پر از فتنه های سخت است) راهنما و دستگیره ای قرار نداشته باشند.
پس شخصی که اعتقاد قلبی (نه صرفاً به موجب قانون اساسی کشور) به مسأله ولایت مطلقه فقیه ندارد، اعتقاداتش ناسالم و ناقص و ناکارآمد است، و به صورت کلی، شخصی که اعتقادات او کامل و سالم باشد، حتی اگر اعمال نادرستی انجام بدهد، بهتر و برتر از شخصی است که اعتقادات ناقص و ناسالم دارد حتی اگر اعمال نادرستی انجام ندهد.
گرچه ما در اینجا اعتقادات را مهمتر از اعمال دانستیم، اما ضروری است خطر بزرگ اعمال نادرست (گناه) را بیان کنیم: اگر شخصی مواظب اعمالش نباشد و در اعمالش دقت نکند و مستمراً اعمال نادرست (گناه) انجام بدهد، هر چند در ابتدا اعتقادات درستی داشته باشد اما پس از مدت زمانی آن اعمال نادرست در اعتقادات او هم اثر خواهند گذاشت و اعتقاداتش را فاسد خواهند کرد (تغییر خواهند داد).
خداوند کریم در قرآن مجید می فرماید:
ثم کان عاقبة الذین أساءوا السوأى أن کذبوا بآیات الله وکانوا بها یستهزئون (سوره روم - آیه 10)
یعنی: پس عاقبت کسانی که کارهای زشت انجام دادند این شد که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را مسخره می کردند.
کلمه منطق، چنان وزنی دارد که همه ما فکر می کنیم همه چیز به دست توانای آن حل می شود و با وجود آن، نیازی به چیز دیگری نیست. البته شاید هم واقعاً همینطور باشد. اما حتی اگر اینطور هم باشد، بر سر تحقق حاکمیت منطق معمولاً موانع زیادی وجود دارد... یک مانع، این است که طرف انسان، اصلاً دنبال حق نیست. بلکه دنبال اثبات خودش است، بدیهی است در این شرایط، منطق کاربردی ندارد. منطق فقط و فقط، جایی حکومت می کند که طرفهای موضوع، دنبال حق باشند و در برابر آن خضوع کنند. یک جای دیگر که منطق کاربرد ندارد جایی است که فردی دچار غرور است و خودش را بزرگتر از آنچه واقعاً هست می بیند و طرف مقابل خودش را بسیار حقیرتر و کم ارزش تر از خود می داند. این یک حالت پیچیده ای است که هم در اکثر افراد وجود دارد و هم کشف و درمان آن بسیار سخت است. اتفاقاً این حالت در کسانی که تا حدودی اهل فضیلت هستند مثلاً درسی خوانده اند و علمی کسب کرده اند یا در زمان خاصی در شرایط سختی حضور یافته اند و عمل ارزشمندی انجام داده اند، بیشتر پیش می آید تا دیگرانی که اهل این فضیلتها نبوده اند..... بگذریم.
بحث الان من، بیشتر ناظر به محیط خانواده است. گاهی اوقات انسان در خانواده نمی تواند صرفاً به ابزار منطق متوسل شود و همه چیز را از دریچه منطق ببیند. چون همانطور که گفتم، حاکمیت منطق، نیازمند وجود شرایط مناسب و نبودن موانع است. در حالیکه در مشکلاتی که در محیط خانواده (همسران، والدین و فرزندان) پیش می آید، معمولاً زمینه های حاکمیت منطق دچار آسیب می شود.... یکی از این زمینه ها، احساس است. زمانی که به هر دلیل، شخص طرف شما، احساس مثبتی نسبت به شما نداشته باشد، مثلاً شما را خیر خواه خود نداند، یا شما را دارای انصاف نداند، یا احساس کند شما خود را برتر از او می دانید، یا تصور کند رفتار شما، به معنی تحقیر کردن اوست، یا به هر صورت و شکل دیگری، از نظر احساسی، شما را قبول نداشته باشد، معمولاً استفاده صرف از منطق، نه تنها راهگشای حل مشکلات نخواهد بود، بلکه حتی ممکن است از طریق تشدید آن احساس نامطلوب طرفتان نسبت به شما، باعث بدتر شدن و پیچیده تر شدن اوضاع هم بشود. در این شرایط، ابتدا باید زمینه های حاکمیت منطق را مساعد کنید. مثلاً فضای احساسی (عاطفی) فیمابین را مدیریت کنید: از خود محبت صادقانه نشان دهید (محبتی که به هیچ وجه طرف شما نتواند در صداقت آن تردید کند و آنرا حمل بر یک غرض شخصی در شما نماید)، با رفتارهای غیر مستقیم، نشان دهید که برای شخصیت طرفتان، ارزش والایی قائلید و به او ارج و احترام می گذارید. توجه کنید که چنین رفتارهایی اگر به صورت مستقیم باشند، فاقد اثربخشی کافی خواهند بود و باید حتماً این پیام به صورت غیر مستقیم به طرف مقابلتان رسانیده شود. (مثلاً من هر وقت می خواهم به خانمم نشان دهم که برای او احترام و ارزش و اهمیت قائل هستم، به فرزندم می گویم: وقتی من نیستم باید به حرف مادرت خوب گوش کنی، او را اذیت نکنی، بدون اجازه او از خانه خارج نشوی و ...)...
وقتی فضای عاطفی و احساسی یک سیستم را مدیریت کردید و مشکلات آن از بین رفت و فضای مثبتی ایجاد شد و این فضای مثبت، در یک بازه زمانی مناسبی (مثلاً یک ماه) پایدار ماند (توجه کنید که شرایط مثبت پایدار، می تواند زمینه حاکمیت منطق را فراهم کنند، نه شرایط مثبت ناپایدار و گذرا)، آنگاه می توانید از منطق برای اثبات گزاره های مورد نظر خود استفاده کنید (و متقابلاً منطق طرف مقابلتان را نیز درک کنید).
به هر حال به این نکته توجه کنید که بُعد احساس (عاطفه) در انسان قدرت زیادی دارد و در اکثر انسانها، قدرت احساس بسیار بیشتر از قدرت عقل (منطق) است. لذا اگر برای احساس افراد اهمیت قائل نشوید و با رفتارهای خود آن را مدیریت نکنید، و بخواهید صرفاً از طریق منطق با آنها ارتباط برقرار کنید، نخواهید توانست ارتباط مفیدی با آنها برقرار کنید. اینکه انتظار داشته باشیم انسانها قدرت عقلشان بیش از قدرت احساسشان باشد (یعنی حتی اگر احساس خوبی نسبت به موضوعی نداشتند، در مورد آن منطقی قضاوت کنند) گرچه انتظار به حقی است ولی این مقام بالایی است که فقط تعداد انگشت شماری از انسانها که در عقل به کمال رسیده باشند، حائز آن هستند ولی اکثریت بسیار زیاد مردم، به چنین مقامی نرسیده اند و نخواهند رسید.
لذا اینکه در عنوان این یادداشت، از تقدم احساس بر منطق سخن گفتم، منظورم بیشتر بودن ارزش احساس از ارزش منطق نبود. بلکه تقدم احساس از این جهت است که "احساس" یکی از شرایط حاکمیت منطق است، و "شرط" هر چیزی، منطقاً مقدم بر خود آن چیز است.