مردم در زمینه های مختلفی با هم تفاوت دارند. از جمله مهمترین این زمینه ها ، روابط اجتماعی و برخوردهای آنها با دیگران می باشد. همه ما میدانیم که برخی از مردم در ارتباطاتشان با دیگران موفق اند و برخی موفق نیستند. این امر می تواند دلایل زیادی داشته باشد. اما من در تحلیل این تفاوت ، به نکته ای برخورد کرده ام که به نظرم نکته خیلی مهمی است:
دو عنصر در همه افراد وجود دارد: « احساسات » و « روابط اجتماعی » ( برخورد با دیگران ). به عبارت دیگر هر فردی ، هم دارای « احساسات خاص خود » است ( یعنی از بعضی افراد خوشش می آید و از برخی افراد دیگر خوشش نمی آید ) و هم دارای « روابط اجتماعی » است. از حیث « اثر گذاشتن احساسات در برخوردهای فرد با دیگران » می توان مردم را به دو گروه تقسیم نمود.
از یک منظر میتوان گفت که مردم دو دسته اند:
یک دسته از مردم، « احساساتشان » بر « برخوردهای اجتماعیشان » اثر می گذارد. یعنی در برخوردشان با کسی که از او خوششان می آید و نظر خوبی در مورد او دارند یک جور عمل می کنند و در برخورد با کسی که از او خوششان نمی آید و نظر خوبی در موردش ندارند یک جور دیگر. این دسته از مردم ، وقتی با کسی که مورد پسندشان است برخورد می کنند ، خیلی گرم و با رعایت احترام و صمیمانه با او برخورد می کنند ولی وقتی با کسی که مورد پسندشان نیست برخورد می کنند ، سرد و با احترام سطحی و کم با او برخورد می کنند.
دسته دوم ، کسانی هستند که « احساساتشان » بر « برخوردهای اجتماعیشان » اثر نمی گذارد. اینها هم مثل بقیه مردم برخی افراد را دوست دارند و از آنها خوششان می آید و برخی افراد دیگر را دوست ندارند. اما احساسشان نسبت به طرف مقابل را در قلب خود و برای خودشان نگه می دارند و نمی گذارند این احساس ، خودش را در طرز برخوردشان با آن شخص ، نشان بدهد. اینها برخوردشان را با دیگران ( خواه مورد پسندشان باشد ، خواه نباشد ) بر پایه یکسری قواعد عمومی برخوردها ( شامل: برخورد گرم ، سخن نیکو ، رعایت احترام ، پرهیز از رفتارهایی که به طور طبیعی باعث ناراحتی افراد می شود و ... ) بنا می کنند. البته در عین حال ، هوشیاری خود را هم حفظ می کنند و اگر طرف مقابلشان را آدم خوبی ندانند ، مواظب هستند که بدی و شر او گریبان آنها را نگیرد.
به نظر من ، افراد دسته دوم ، در زندگی موفق ترند. زیرا به هر حال « مردم » در زندگی ما نقش مهمی دارند و بر زندگی ما اثر زیادی می گذارند و هر چه ما با آنها بهتر رفتار کنیم ، هم بدی کمتری از آنها به ما می رسد و هم خیر بیشتری از آنها به ما می رسد. بدیهی است که این سخن به این معنی نیست که ما همگان را افراد خوبی بدانیم. بلکه به این معنی است که نظرمان و احساسمان نسبت به سایر مردم را در قلب خودمان نگه داریم و نگذاریم خودش را در رفتارمان نشان بدهد.
توجه:
این بحث ، یک مطلب ظریفی هم دارد. و آن اینکه طبق موازین علم اخلاق ، انسان باید « زبان » و « قلب » اش یکی باشد. و گرنه گرفتار درجاتی از « نفاق » خواهد شد که یک صفت اخلاقی خیلی بدی است. لذا در عمل به مطلب بالا ، باید هوشیارانه عمل کنیم و مراقب باشیم که ضمن آنکه نمی گذاریم احساساتمان خودش را در برخوردهایمان نشان بدهد ، و با همه مردم بر اساس قواعد عمومی برخوردهای اجتماعی رفتار می کنیم ؛ در عین حال وارد مرز نفاق هم نشویم.