روزهای آخر ماه مبارک رمضان ، از تمام شدن این ماه و فراق قریب الوقوع آن در دلم ناراحت بودم و حسرت می خوردم. حالت خاصی بود که تا صبح عید فطر ادامه داشت. صبح عید که برای نماز عید به حرم مطهر حضرت حیدر ابن موسی الکاظم علیهما السلام مشرف شدم ، حتی تا زمانی که در صف نماز نشسته بودم اما نماز شروع نشده بود ، این حالت در من استمرار داشت. به محض شروع نماز با آن قنوتهای زیبا و معطرش ، کم کم انگار فراموشی بر من عارض می گشت. به طوریکه بعد از پایان نماز و موقع بازگشت از حرم مطهر امامزاده عظیم الشأن ، دیگر احساس ناراحتی و حسرت در من نبود و با یک آرامش خاصی از خیابانها می گذشتم و به منزل می رفتم. انگار نیرویی ذهن مرا از توجه به این موضوع ( فراق ماه مبارک ) منصرف ساخته بود. نوعی فراموشی. شبیه تزریق نوعی مسکن که مریض – علیرغم وجود درد – دیگر درد را حس نمی کند و آرام می گیرد... نوعی آمادگی و انرژی جهت شروع یک زندگی جدید در خودم احساس می کردم. نوعی آمادگی که انگار معطر بود و بوی خوشی داشت.... شبیه بوی دوران کودکی... همه چیز تازه بود.... همانطور که برای یک کودک تازه است... حتی در و دیوار کوچه ها برایم تازگی داشت. بهار را احساس می کردم...
به راستی چه اتفاقی افتاده بود؟ چه نیرویی مرا تغییر داده بود؟ این تغییر، خوب بود یا بد؟
امام جمعه در خطبه های نماز عید فطر ، حدیثی را به این مضمون بیان کرد که روز عید فطر شبیه روز قیامت است. موقعی که انسان از خانه اش به سمت محل نماز عید می رود شبیه وقتی است که مردگان از قبرهای خود بیرون می آیند و به سوی ملاقات خداوند می شتابند، و زمانی که انسان برای نماز می ایستد مثل زمانی است که روز قیامت در پیشگاه خداوند برای جزا و پاداش می ایستد ، و زمانی که نماز تمام می شود و به خانه بر می گردد مثل زمانی است که رسیدگی به حساب مردم تمام شده و مومنین به سوی خانه های خود در بهشت می روند.
خوب ، اگر ما این تشبیه را بیانگر وجود یک وجه مشترک بین این دو پدیده در نظر بگیریم (وجهی که « حقیقت » است و وجود خارجی دارد) ، اینطور فکر می کنم که همانطوری که در بحثهای علم کلام صحبت می شود که در بهشت هیچ اندوهی نیست (حتی اندوه اینکه چرا کارهای خوب بیشتری انجام نداده تا درجه بالاتری در بهشت نصیب او بشود) ، بنابراین باید انسان پس از نماز عید فطر ، هیچ اندوهی نداشته باشد. حتی اندوه فراق ماه مبارک رمضان. پس درست است که به علت ارزش بسیار زیاد ماه مبارک رمضان و ضیافت الهی ، فراق آن ما را دچار اندوه و حسرت فراوانی می سازد ، اما نماز عید فطر این اثر را دارد که این اندوه را از انسان برطرف می سازد و این لطفی از جانب خداست. چون حقیقتاً اگر نماز عید فطر این اثر را نداشت ، شاید احساس حسرتی که از هجران ماه مبارک رمضان می داشتیم ، زندگی عادی ما را مختل می کرد. مگر اینکه عقل نداشته باشیم و نفهمیم که چه چیز گرانقدری را از دست داده ایم.
اکنون...
دور جدیدی از زندگی آغاز شده است....
اصولاً زندگی یعنی: از رمضان تا رمضان. چرا؟ چون زندگی یک حرکت است. حرکت افقی هم که سطح آدم را بالا نمی برد. پس حرکتی عمودی است. حرکت به سمت قله. و ماه مبارک رمضان (و بلکه لیلة القدر آن) قله است. و بقیه ماهها و ایام سال ، دامنه کوه است. پس زندگی یعنی طی کردن ماهها و ایام به سوی ماه مبارک رمضان. یعنی فاصله بین دو رمضان را چنان سپری کنی که همه همت و ظرفیتت را برای ایجاد حداکثر آمادگی ممکن جهت ضیافت بعدی حضرت رب العالمین به کار ببری تا با بهترین وضعیت ممکن در ضیافت بعدی حضرت حق وارد شوی.
سئوال: در اینصورت ، آیا حرکت هر سال ، تکرار حرکت سال قبل نیست؟ هر سال هی به قله برویم و دوباره در سال بعد از صفر شروع کنیم؟
نه. درست است که طبق این تعریف، ما هر سال از دامنه به سوی قله حرکت می کنیم. اما قله ای که در هر سال به آن می رسیم باید بلندتر از قله ای باشد که سال قبل به آن رسیده بودیم. یعنی استفاده ای که از ماه مبارک رمضان هر سال می کنیم و بهره ای که از شبهای قدر هر سال می بریم باید بیشتر از سال قبل باشد. و برای اینکار ، آمادگیی که در طول سال برای خود کسب می کنیم باید بیشتر از آن چیزی باشد که در سال قبل کسب کرده بودیم. لذا می بینیم که علیرغم تکرار ظاهری حرکت در هر سال ، در حقیقت تکراری وجود ندارد و کل زندگی یک حرکت پیشرونده است.
گفتم که در طول سال و برای ماه رمضان بعدی باید بهترین وضعیتها را در خود ایجاد کنیم. این سخن علیرغم درستی اش ، یک نگاه سطحی است.... نگاهی که به عمق وجود اشیاء نظر ندارد.
ما و خوبی؟ آیا ما می توانیم بین خودمان و خوبی ها نسبتی و رابطه ای ایجاد بکنیم؟ در فلسفه اسلامی اثبات می شود که وجود ما و ذات ما عین فقر و کاستی و نقص است ( شبیه آنچه می دانید که ما در همه چیز خودمان نیازمند به خارج از وجود خودمان هستیم: به هوا نیاز داریم ، به آب و غذا، و به خیلی چیزهای دیگر) و اصلاً وجود ما معنایی جز این نمی تواند داشته باشد. حال، آیا ما می توانیم «فقر و کاستی و نقص» را وضعیت خوبی به شمار آوریم؟ این ربطی به تلاش ما ندارد. چون این فقر و نقص ، ذات ما را تشکیل داده است. ما هر چه تلاش کنیم و هر چیزی را که به دست بیاوریم ، هم آن تلاش و هم آن چیزهای خوب به دست آمده ، هیچیک از ما نیست. همه اش از خداست. مال اوست که به ما داده است. ما خودمان چیزی برای عرضه کردن در پیشگاه مقدسش نداریم... . در نظر بگیرید: حداکثر کاری که ما میتوانیم بکنیم این است که جانمان را در راه خدا بدهیم. مگر جانمان مال خودمان بود که دادیم؟ ما که قبل از اینکه به دنیا بیائیم ، جانی نداشتیم. او به ما جان داد و ما را به دنیا آورد و به ما حیات و زندگی بخشید. پس همه اینها مال اوست و ما چیزی را که مال او بوده به او برگردانده ایم. تازه، او بر ما منت گذاشته که ما را هدایت کرده است به سوی انجام اینکار. و گرنه چه بسیار کسانی هستند که به دلیل عدم هدایت ، حاضر نیستند حتی یک تومان از پولشان را در راه خدا بدهند چه رسد به جانشان.
این دادن جان بود، سایر کارها که جای خود دارد. پس ما هر چه در طول سال خوبی در خود ایجاد کنیم ، همه اش از اوست.