همیشه می گویند: زن و شوهر باید همدیگر را دوست داشته باشند. در خانواده، زوجین باید به هم عشق بورزند.
درست هم همین است.
یک سئوالی که ممکن است در ذهن برخی افراد وجود داشته باشد این است که:
آدم، در هر زمینه ای، به چیزی که کمال آن زمینه ( علم، زیبایی، ثروت، ... هر چی ) را دارد عشق می ورزد. آیا نمونه ای از عشق ورزی وجود دارد که معشوق، یک شیء فاقد کمال باشد؟ آیا کسی عاشق یک امر غیر کمالی می شود؟
کمال هم که سلسله مراتب دارد.... و با درک معنای بزرگتر کمال، عشق متوجه آن می شود و دیگر متوجه معنای پائینتر کمال نخواهد بود.
پس چطور می شود عاشق همسر ماند (وقتی که در گذر زمان، صاحب کمالان بالاتر از او را دیدیم)؟ چیزی که هست، این است که هر یک از زوجین، در خانواده وظایفی دارد، اما "عشق" حرف دیگری است که اقتضائات خاص خودش را دارد. عشق از دل برمیخیزد و نگاه دل هماره به سوی بالاترین کمال (یا بالاترین کمال فابل دسترس) متوجه است. حرف دل، حرف منطق و عقل نیست...
به نظر من، داستان مسافر کوچولو می تواند پاسخ خوبی برای این سئوال باشد.
این داستان در دو فایل صوتی است. خیلی از قسمتهای آن، زیاد ربطی به بحث فوق ندارد (گرچه همانها هم در جای خود حاوی مطالب مفیدی است) اما رابطه بین مسافر کوچولو و گل خاصی که در اخترک او روئیده است و سخنان روباه در این زمینه مهم است.
دانلود قسمت اول
دانلود قسمت دوم