دیده اید که وقتی دو دوست صمیمی پس از مدتها دوری به هم میرسند، همدیگر را در آغوش می گیرند و گریه می کنند؟
و حتماً میدانید که گناه، انسان را از خدا دور می کند.
و مگر قرار خلقت بر این نبوده که انسان و خدا، بهترین و نزدیکترین دوستان هم باشند؟ اما این انسان بود که دور شدن از خداوند را آغاز کرد...
و دوری از خدا، آنقدر سخت است که (اگر بفهمیم) حتی یک لحظه اش هم بسان سالیانی طولانی است...
و مگر توبه و استغفار، به معنی بازگشتن و نزدیک شدن دوباره نیست؟
حالا می دانی که چرا موقع خواندن دعای کمیل، آدم گریه اش می گیرد...
و فرازهای دعای کمیل را که نگاه کنی، می بینی که چقدر عاشقانه است! نجوایی عاشقانه که گویا در آغوش یک دوست، با او گفته می شود...
دوستی که پس از سالها دوری، دوباره به نزدش برگشته ایم... سالهایی که (اگر بفهمیم) چقدر بر ما سخت گذشت...
اینک برگشته ای... پس از سالهای سخت دوری... خودت را در آغوش خدا حس می کنی... و اشک امانت نمیدهد:
فهبنی یا الهی! و سیدی! و مولای! و ربی! صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک؟
و هبنی یا الهی صبرت علی حر نارک فکیف اصبر علی النظر الی کرامتک؟
أم کیف اسکن فی النار و رجایی عفوک؟
فبعزتک یا سیدی و مولای اقسم صادقاً لئن ترکتنی ناطقا
لأضجن الیک بین اهلها ضجیج الآملین
و لأصرخن الیک صراخ المستصرخین
و لأبکین علیک بکاء الفاقدین
و لانادینک أین کنت یا ولی المومنین...