کلمه منطق، چنان وزنی دارد که همه ما فکر می کنیم همه چیز به دست توانای آن حل می شود و با وجود آن، نیازی به چیز دیگری نیست. البته شاید هم واقعاً همینطور باشد. اما حتی اگر اینطور هم باشد، بر سر تحقق حاکمیت منطق معمولاً موانع زیادی وجود دارد... یک مانع، این است که طرف انسان، اصلاً دنبال حق نیست. بلکه دنبال اثبات خودش است، بدیهی است در این شرایط، منطق کاربردی ندارد. منطق فقط و فقط، جایی حکومت می کند که طرفهای موضوع، دنبال حق باشند و در برابر آن خضوع کنند. یک جای دیگر که منطق کاربرد ندارد جایی است که فردی دچار غرور است و خودش را بزرگتر از آنچه واقعاً هست می بیند و طرف مقابل خودش را بسیار حقیرتر و کم ارزش تر از خود می داند. این یک حالت پیچیده ای است که هم در اکثر افراد وجود دارد و هم کشف و درمان آن بسیار سخت است. اتفاقاً این حالت در کسانی که تا حدودی اهل فضیلت هستند مثلاً درسی خوانده اند و علمی کسب کرده اند یا در زمان خاصی در شرایط سختی حضور یافته اند و عمل ارزشمندی انجام داده اند، بیشتر پیش می آید تا دیگرانی که اهل این فضیلتها نبوده اند..... بگذریم.
بحث الان من، بیشتر ناظر به محیط خانواده است. گاهی اوقات انسان در خانواده نمی تواند صرفاً به ابزار منطق متوسل شود و همه چیز را از دریچه منطق ببیند. چون همانطور که گفتم، حاکمیت منطق، نیازمند وجود شرایط مناسب و نبودن موانع است. در حالیکه در مشکلاتی که در محیط خانواده (همسران، والدین و فرزندان) پیش می آید، معمولاً زمینه های حاکمیت منطق دچار آسیب می شود.... یکی از این زمینه ها، احساس است. زمانی که به هر دلیل، شخص طرف شما، احساس مثبتی نسبت به شما نداشته باشد، مثلاً شما را خیر خواه خود نداند، یا شما را دارای انصاف نداند، یا احساس کند شما خود را برتر از او می دانید، یا تصور کند رفتار شما، به معنی تحقیر کردن اوست، یا به هر صورت و شکل دیگری، از نظر احساسی، شما را قبول نداشته باشد، معمولاً استفاده صرف از منطق، نه تنها راهگشای حل مشکلات نخواهد بود، بلکه حتی ممکن است از طریق تشدید آن احساس نامطلوب طرفتان نسبت به شما، باعث بدتر شدن و پیچیده تر شدن اوضاع هم بشود. در این شرایط، ابتدا باید زمینه های حاکمیت منطق را مساعد کنید. مثلاً فضای احساسی (عاطفی) فیمابین را مدیریت کنید: از خود محبت صادقانه نشان دهید (محبتی که به هیچ وجه طرف شما نتواند در صداقت آن تردید کند و آنرا حمل بر یک غرض شخصی در شما نماید)، با رفتارهای غیر مستقیم، نشان دهید که برای شخصیت طرفتان، ارزش والایی قائلید و به او ارج و احترام می گذارید. توجه کنید که چنین رفتارهایی اگر به صورت مستقیم باشند، فاقد اثربخشی کافی خواهند بود و باید حتماً این پیام به صورت غیر مستقیم به طرف مقابلتان رسانیده شود. (مثلاً من هر وقت می خواهم به خانمم نشان دهم که برای او احترام و ارزش و اهمیت قائل هستم، به فرزندم می گویم: وقتی من نیستم باید به حرف مادرت خوب گوش کنی، او را اذیت نکنی، بدون اجازه او از خانه خارج نشوی و ...)...
وقتی فضای عاطفی و احساسی یک سیستم را مدیریت کردید و مشکلات آن از بین رفت و فضای مثبتی ایجاد شد و این فضای مثبت، در یک بازه زمانی مناسبی (مثلاً یک ماه) پایدار ماند (توجه کنید که شرایط مثبت پایدار، می تواند زمینه حاکمیت منطق را فراهم کنند، نه شرایط مثبت ناپایدار و گذرا)، آنگاه می توانید از منطق برای اثبات گزاره های مورد نظر خود استفاده کنید (و متقابلاً منطق طرف مقابلتان را نیز درک کنید).
به هر حال به این نکته توجه کنید که بُعد احساس (عاطفه) در انسان قدرت زیادی دارد و در اکثر انسانها، قدرت احساس بسیار بیشتر از قدرت عقل (منطق) است. لذا اگر برای احساس افراد اهمیت قائل نشوید و با رفتارهای خود آن را مدیریت نکنید، و بخواهید صرفاً از طریق منطق با آنها ارتباط برقرار کنید، نخواهید توانست ارتباط مفیدی با آنها برقرار کنید. اینکه انتظار داشته باشیم انسانها قدرت عقلشان بیش از قدرت احساسشان باشد (یعنی حتی اگر احساس خوبی نسبت به موضوعی نداشتند، در مورد آن منطقی قضاوت کنند) گرچه انتظار به حقی است ولی این مقام بالایی است که فقط تعداد انگشت شماری از انسانها که در عقل به کمال رسیده باشند، حائز آن هستند ولی اکثریت بسیار زیاد مردم، به چنین مقامی نرسیده اند و نخواهند رسید.
لذا اینکه در عنوان این یادداشت، از تقدم احساس بر منطق سخن گفتم، منظورم بیشتر بودن ارزش احساس از ارزش منطق نبود. بلکه تقدم احساس از این جهت است که "احساس" یکی از شرایط حاکمیت منطق است، و "شرط" هر چیزی، منطقاً مقدم بر خود آن چیز است.