از زمان انتخابات ریاست جمهوری دهم به این طرف و با بروز فتنه ، شناخت جریانهای سیاسی و اطلاع از عملکردها و رفتارهای چهره های سیاسی کشور ، که لازمه به دست آوردن بصیرت و شناخت افراد است، اهمیت مضاعفی یافته است.
در این راستا ، نشریه نافله بصیرت آْخرین مطالب و رویدادها مرتبط با وضعیت فوق را همراه با تحلیل ، ارائه می نماید.
با ارسال آدرس پست الکترونیکی (ایمیل ) خود به نشانی NAFELE.BASIRAT@GMAIL.COM می توانید این نشریه را از طریق ایمیل دریافت نمائید.
یا جهت دانلود نشریه به وبلاگ www.Nafele313.blogfa.com مراجعه نمائید.
مردم در زمینه های مختلفی با هم تفاوت دارند. از جمله مهمترین این زمینه ها ، روابط اجتماعی و برخوردهای آنها با دیگران می باشد. همه ما میدانیم که برخی از مردم در ارتباطاتشان با دیگران موفق اند و برخی موفق نیستند. این امر می تواند دلایل زیادی داشته باشد. اما من در تحلیل این تفاوت ، به نکته ای برخورد کرده ام که به نظرم نکته خیلی مهمی است:
دو عنصر در همه افراد وجود دارد: « احساسات » و « روابط اجتماعی » ( برخورد با دیگران ). به عبارت دیگر هر فردی ، هم دارای « احساسات خاص خود » است ( یعنی از بعضی افراد خوشش می آید و از برخی افراد دیگر خوشش نمی آید ) و هم دارای « روابط اجتماعی » است. از حیث « اثر گذاشتن احساسات در برخوردهای فرد با دیگران » می توان مردم را به دو گروه تقسیم نمود.
از یک منظر میتوان گفت که مردم دو دسته اند:
یک دسته از مردم، « احساساتشان » بر « برخوردهای اجتماعیشان » اثر می گذارد. یعنی در برخوردشان با کسی که از او خوششان می آید و نظر خوبی در مورد او دارند یک جور عمل می کنند و در برخورد با کسی که از او خوششان نمی آید و نظر خوبی در موردش ندارند یک جور دیگر. این دسته از مردم ، وقتی با کسی که مورد پسندشان است برخورد می کنند ، خیلی گرم و با رعایت احترام و صمیمانه با او برخورد می کنند ولی وقتی با کسی که مورد پسندشان نیست برخورد می کنند ، سرد و با احترام سطحی و کم با او برخورد می کنند.
دسته دوم ، کسانی هستند که « احساساتشان » بر « برخوردهای اجتماعیشان » اثر نمی گذارد. اینها هم مثل بقیه مردم برخی افراد را دوست دارند و از آنها خوششان می آید و برخی افراد دیگر را دوست ندارند. اما احساسشان نسبت به طرف مقابل را در قلب خود و برای خودشان نگه می دارند و نمی گذارند این احساس ، خودش را در طرز برخوردشان با آن شخص ، نشان بدهد. اینها برخوردشان را با دیگران ( خواه مورد پسندشان باشد ، خواه نباشد ) بر پایه یکسری قواعد عمومی برخوردها ( شامل: برخورد گرم ، سخن نیکو ، رعایت احترام ، پرهیز از رفتارهایی که به طور طبیعی باعث ناراحتی افراد می شود و ... ) بنا می کنند. البته در عین حال ، هوشیاری خود را هم حفظ می کنند و اگر طرف مقابلشان را آدم خوبی ندانند ، مواظب هستند که بدی و شر او گریبان آنها را نگیرد.
به نظر من ، افراد دسته دوم ، در زندگی موفق ترند. زیرا به هر حال « مردم » در زندگی ما نقش مهمی دارند و بر زندگی ما اثر زیادی می گذارند و هر چه ما با آنها بهتر رفتار کنیم ، هم بدی کمتری از آنها به ما می رسد و هم خیر بیشتری از آنها به ما می رسد. بدیهی است که این سخن به این معنی نیست که ما همگان را افراد خوبی بدانیم. بلکه به این معنی است که نظرمان و احساسمان نسبت به سایر مردم را در قلب خودمان نگه داریم و نگذاریم خودش را در رفتارمان نشان بدهد.
توجه:
این بحث ، یک مطلب ظریفی هم دارد. و آن اینکه طبق موازین علم اخلاق ، انسان باید « زبان » و « قلب » اش یکی باشد. و گرنه گرفتار درجاتی از « نفاق » خواهد شد که یک صفت اخلاقی خیلی بدی است. لذا در عمل به مطلب بالا ، باید هوشیارانه عمل کنیم و مراقب باشیم که ضمن آنکه نمی گذاریم احساساتمان خودش را در برخوردهایمان نشان بدهد ، و با همه مردم بر اساس قواعد عمومی برخوردهای اجتماعی رفتار می کنیم ؛ در عین حال وارد مرز نفاق هم نشویم.
اولاً باید بدانیم که امام زمان (عج) به ما نزدیک هستند اما ما از ایشان دوریم. چون در این جا ، مثل مبحث فیزیک نیست که دو جسم ، هر دو از هم دور باشند یا هر دو به هم نزدیک باشند. اینجا مبحث خاصی است که در آن ، یک شئ می تواند به شئ دیگری بسیار نزدیک باشد در حالیکه آن شئ دوم از شیء اول بسیار دور باشد. مثل خداوند که به همه بندگانش از رگ گردن نزدیکتر است اما برخی بندگانش از او بسیار دورند.
پس از ناحیه امام زمان (عج) نسبت به ما نزدیکی وجود دارد اما از ناحیه ما نسبت به حضرت ، دوری وجود دارد. ) پس ما نباید بگوئیم « مهدی (عج ) بیا ». بلکه باید خودمان حرکت کنیم و برویم. چون آن حضرت حضور دارند ( گر چه ظهور ندارند ) و این مائیم که حضور نداریم (گر چه ظهور داریم) (.
حالا چگونه برخی افراد امام زمان (عج) را میبینند و به حضورشان مشرف می شوند؟
تشرف خدمت حضرت ، اوج نزدیکی است. اینها آنقدر به حضرت نزدیک شده اند و نزدیکتر و نزدیکتر شده اند که دیگر کار به نزدیکی مکانی و شخصی رسیده و کاملاً حضور حضرت مشرف شده و با حضرت دیدار و گفتگو دارند.
همه ما می دانیم که انجام هر کار خوب ، ما را یک قدم به حضرت نزدیک می کند و انجام هر کار بد ما را یک قدم از حضرت دور می سازد. ( البته برخی کارها آنقدر اثر خوب یا بد دارند که به جای یک قدم ، کیلومترها موقعیت انسان نسبت به حضرت را تغییر می دهند ). حال اگر کسی در انجام کارهای خوب بسیار فعال باشد و در تمام شبانه روز مراقب خودش باشد که مبادا حتی یک کار بد خیلی کوچولو از او سر بزند ، حتی آنقدر مواظب خودش باشد که فکر و خیال کار بد هم به ذهن او وارد نشود ، ، معلوم است چه می شود! این شخص قدم به قدم به حضرت نزدیکتر می شود تا آنگاه که علاوه بر نزدیکی روحی و قلبی (معنوی) باز هم نزدیکتر می شود و نزدیکی مکانی و شخصی هم پیدا می کند و این همان تشرف به خدمت حضرت است.
می بینیم که کار دست خود ماست. اگر آرزوی تشرف داریم ، اگر از دیدار حضرت محرومیم ،همه اش دست خودمان است.
چون نیک نظر کرد ، پر خویش در آن دید
گفتا ز که نالیم؟ که از ماست که بر ماست
خیلی از ما این جمله را شنیده ایم که « فلانی ، قسمتش این بود » یا مانند آن.
واقعاً « قسمت » چیست و آیا واقعیت دارد یا خیر؟
من نمیدانم علمای دین در این رابطه چه می فرمایند. اما چیزی که خودم فکر کرده ام این است که دو تعبیر از « قسمت » وجود دارد که یکی از آنها نادرست و دیگری درست است.
تعبیر نادرست:
تعبیر نادرست این است که بگودیم: هر انسانی قسمتی دارد که از ابتدای آفرینش آن انسان ( یا حتی قبل از آن ) برای او در نظر گرفته شده بوده است و سرنوشت (قسمت ) او همان چیز است و غیر از آن نیست و حتماً به آن چیزی که قسمتش است میرسد و او نمیتواند در آن تغییری ایجاد کند.
در این دیدگاه ، کار و تلاش انسان هیچ نقشی در وضعیت و سرنوشت او ندارد و انسان اسیر دست سرنوشتی است که از قبل برای او تعیین شده است.
این دیدگاه ، مناسب حال « افراد تنبل » است تا با استناد به آن ، تنبلی و بیکاری خود را برای دیگران توجیه کنند یا حتی خودشان ، خودشان را فریب دهند تا از عذاب وجدان رهایی یابند.
همچنین خیلی مناسب حال « افراد ظالم » است تا با استناد به آن ، ظلم خود را توجیه کنند و مظلومیت و بیچارگی مظلومان را سرنوشت و قسمت از قبل تعیین شده آنها معرفی نمایند. هر جا سخن از ارزشمند بودن « کار و تلاش» و « عدالت و برابری » و « ایثار و فداکاری » و « مبارزه با ظلم و ظالم » و « یاری رساندن به مظلوم » و « کمک به مستمندان » است ( چه در آیات قرآن کریم ، چه در روایات ائمه معصومین ، چه در سخنان بزرگان ادب ) همه با این تعبیر ناسازگار است. آری؛ با پذیرفتن این تعبیر از « قسمت » ، همه این مفاهیم بی معنی خواهند شد.
تعبیر درست:
تعبیر درست این است که بگوئیم: « قسمت » انسان یعنی سهم و بهره او. بدیهی است که سهم و بهره هر کسی متناسب با کار و تلاش اوست. هر کسی بیشتر و بهتر کار کند ، سهم بهتر و بیشتری را نصیب خود خواهد کرد و کسی هم که کار نکند یا کم کاری کند طبیعی است که آن چیزی که قسمت و سهم او خواهد شد اندک و ناچیز خواهد بود. اما اینکه از ابتدا قسمت هر کسی مشخص است و قبل از آفرینش او رقم خورده است را هم قبول دارم. اما نه به آن معنای نادرستی که قبلاً بیان شد بلکه به این معنا که خداوند در علم ازلی و ابدی خود که به همه امور آینده آگاه است ، از ابتدا میداند که هر شخصی در طول عمر خود چقدر کار و تلاش خواهد کرد و بر اساس همت و کار و تلاشش چقدر سهم و بهره به دست خواهد آورد.
آیات و روایات زیادی وجود دارند که این تقسیم بندی را تأئید میکنند:
تأئید درست بودن معنای اول:
خداوند در سوره رعد آیه 11 می فرماید: « إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ». یعنی خداوند حال (قسمت و سرنوشت ) هیچ قوم و ملتی را عوض نخواهد کرد مگر اینکه آنها خودشان ، خودشان را تغییر بدهند.
این یعنی همان سخن ما که قسمت و بهره هر کسی دست خودش است.
تأئید نادرست بودن معنای دوم:
خداوند در سوره انعام آیه 148 از زبان مشرکان که دعوت پیامبران را نمیپذیرفتند می گوید: لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَیْءٍ
خداوند در این آیه ، این منطق مشرکان را که میگویند خداوند خواسته است که قسمت ما این باشد که مشرک باشیم و موحد نشویم ، را رد می نماید.و خودشان را مسئول وضعیت خودشان می داند.
پس ، حالا که قسمت و سرنوشت ما دست خودمان است ،
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم