یک نفری میگفت:
ما خانواده ای متشکل از پدر و مادر و برادر و خواهران هستیم. همه ما افرادی با ایمان و مذهبی هستیم. اما از همدیگر جدا هستیم و همدیگر را دوست نداریم ( به آن معنی که الفت داشته باشبم و از دیدار هم شاد شویم ) ، یک نوع جدایی بین تک تک ما وجود دارد: جدا از هم نهار و شام میخوریم و هیچ وقت با هم سر یک سفره نمی نشینیم ، حتی هر کداممان برای خود یک قرآن و مفاتیح و سجاده جدا دارد. به راحتی می توان وجود نوعی « نیروی دافعه » بین تک تک ما را حس کرد. تا آنجائی که مقدور باشد هر کداممان در یک اتاق جدا می نشینیم ، « خنده » و « گفتگو با هم » در خانه ما نادر است و در عوض تا دلتان بخواهد عوامل اعصاب خورد کن وجود دارد...
و من با خودم می اندیشم:
این وضعیت یک شبه به وجود نیامده است. بلکه تأثیر دراز مدت یکسری شیوه های رفتاری اشتباه بزرگترهای خانواده است.
آشکار است که در این خانواده کمبود عامل « محبت » وجود دارد. شاید والدین اینها برای خوب تربیت کردن فرزندان خود و باز داشتن آنها از بدی ها ، از عامل « فشار » استفاده کرده اند و توجهی به نادرست بودن این شیوه نداشته اند.
درست است که گاهی استفاده از « فشار » لازم است. اما اساس « تربیت » باید بر « محبت ورزی » باشد و استفاده از « فشار » باید به ندرت و آنهم در جای درست و ضروری صورت بگیرد.
محبت یک عامل مهم و ضروری در زندگی است که فقدان یا کمبود آن ، مشکلات شدیدی ایجاد می کند.
محبت ورزیدن و ارتباط بر اساس محبت را چه کسی باید به فرزندان یاد بدهد؟ پدر و مادر.
« دینداری » تنها چیزی نیست که باید به فرزندان خود یاد بدهیم. آموزش دادن « اخلاق نیکو » هم لازم است و محبت کردن به افراد (خصوصاً که آن افراد از نزدیکان ما هم باشند ) ، یک عنصر مهم اخلاقی است.
می توان با یک شخص تارک الصلوة و شرابخوار اما خوش خلق زیر یک سقف زندگی کرد ( به هر حال ، ) اما زندگی با یک فرد نماز خوان ( نماز ظاهری ) و رعایت کننده شئونات اسلامی که خلق نیکویی نداشته نباشد و بد بین باشد و به راحتی تهمت های کلان ( که فرد را مستوجب حد شرعی دهها ضربه شلاق می کند ) بزند ، اصلاً راحت نیست.
این ایمان فردی نیست که زندگیها را شیرین می سازد. این علم و تحصیلات نیست که ما را خوشبخت می سازد. گرچه اینها عواملی بسیار ضروری هستند اما تا حدود زیادی اموری درونی هستند ؛ این محبت و روابط نیکو است که فضای زندگی را برای افراد با نشاط می کند.
اهمیت این نکته تا حدی است که:
قال رسول الله صلى الله علیه و آله : ان صاحب قائم الخلق الحسن له مثل اجر الصائم القائم.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: همانا براى صاحب اخلاق حمیده ، اجر شب زنده داران به عبادت و تهجد، و ثواب روزه داران مى باشد.
بنابراین باید تمام توان خود را برای حفظ و تقویت محبت ( خصوصاً در خانواده ) به کار ببریم و مراقب باشیم که تا آنجائی که امکان دارد از عواملی که محبت را تضعیف می کنند بپرهیزیم.
این فرمول یادمان باشد:
تا به دیگران محبت نکنیم ، از دیگران محبت نمی بینیم.
ازدواج مثل چیست؟
هر کسی جوابی برای این سئوال دارد. ولی به نظر من ، ازدواج مثل باران است. چرا؟ حالا عرض می کنم:
1- در این که « باران » ، رحمت خداست و مایه سرسبزی طبیعت و زندگی موجودات و هزاران فایده اساسی دیگر ، شکی نیست.
2- اما از طرف دیگر ، نمی توان انکار کرد که همین باران پر فایده ، باعث بروز مشکلاتی در زندگی انسانها و رفت و آمد آنها میشود و چه بسا قسمتی از امور آنها را موقتاً مختل نماید.
3- میزان و شدت و نوع مشکلاتی که باران برای افراد ایجاد می کند ، بسته به افراد مختلف، متفاوت است:
اگر کسی لباس مخصوص نپوشیده باشد و پای پیاده بخواهد از منرل بیرون برود ، مشکل او با باران ، بیشتر از کسی است که لباس مخصوص پوشیده یا با ماشین خود حرکت می کند یا اصلاً در آن روز بارانی کاری ندارد که بخواهد از منزل خارج شود.
4- مشکلات ناشی از باران ، در جنب فایده های اساسی آن ، واقعاً اهمیتی ندارند و هیچ عاقلی ، باران را به خاطر مشکلات جانبی اش ، نفی نمی کند!
ازدواج نیز رحمت الهی است و در آن سودهای فراوانی است. اما طبیعی است که ازدواج یک قید است و فرد بعد از ازدواج ، آزادی فردی اش کمی محدودتر می شود و اگر تا قبل از ازدواج ، آزاد بود که طبق نظر خودش و هر طور که مایل است عمل کند ( البته در چارچوب عقل و شرع ) ، حالا موظف است که در برنامه ریزی هایش به نظر شخص دیگری هم توجه کند. تردیدی نیست که این یک محدودیت و کاهش آزادی است. ( خداوند همه را به آن مبتلا نماید! ) این مسأله برای افراد مختلف ، به صورتهای متفاوتی بروز می کند: افرادی که از نظر شخصیتی ، از حلم و صبر و عقل و نرمخویی بیشتری برخوردار باشند کمتر از افرادی که بهره پائین تری از این صفات دارند دچار مشکل می شوند.
چند روز پیش که داشتم نهار می خوردم ( جای شما خالی )؛ یک نصفه دانه برنج شاید هم کمتر از آن ، توی گلویم ماند... پست سر هم سرفه.... اصلاً سرفه ها مجال نفس کشیدن نمی دادند... این وضعیت بیش از حد انتظار ادامه یافت... داشتم خفه می شدم... هر چی آب می خوردم، هیچ اثری نداشت... مانده بودم دیگر چه کار کنم .... مرگ را یک قدمی خودم می دیدم...
گفتم: آقا من تسلیمم!... همه چیز دست توست... من بیخود می کنم خودم را کسی حساب کنم... نشانم دادی که هیچم.... در اوج اقتدار هم که باشم ، با یک نصفه دانه برنج یا کمتر ، مرگ را جلوی چشمم میاری... من که اقرار کردم به ضعف خودم و قدرت تو... حالا خودت بیا و نجاتم بده.
یهو حالم خوب شد!
انگار نه انگار که چند لحظه پیش جناب عزرائیل تا یک متری من آمده بود!
در زندگی ، زیبایی های فراوانی وجود دارد. زیبایی های زندگی را به چند دسته می توان تقسیم نمود:
دسته اوّل:
زیبایی هایی هستند که پی بردن به آنها نیاز به هیچ چیز خاصی ندارد بنابراین به راحتی قابل مشاهده هستند و همه افراد می توانند به آنها پی ببرند. مثل: زیبایی یک گل ، یک باغ ، یک خانه ، یک ماشین ، یک لباس و ...
دسته دوّم:
این دسته از زیبایی ها لطیفتر از دسته قبل هستند به طوری که به سادگی قابل درک شدن نیستند لذا هر کسی هم نمی تواند به وجود آنها پی ببرد و از آنها لذت ببرد. بلکه برای پی بردن به آنها و درک کردن آنها، باید شرایط خاصی ( علم و شناخت ) در فرد وجود داشته باشد. مثل زیبایی های ادبی مستتر در یک شعر. هر چه فرد آشنایی بیشتری با علم « ادبیات » داشته باشد ، بیشتر زیبایی های ادبی به کار رفته در یک شعر را درک می کند و لذت عمیق تری می برد.
مثال بالاتر آن ، قرآن است که دارای زیباییهای لفظی و ادبی بسیار زیادی است. ولی ما موقع تلاوت قرآن ، معمولاً متوجه آنها نمیشویم و از آن زیبایی ها هم لذت شایسته ای نمی بریم. اما آنهایی که با علم « ادبیات عرب » و سایر علوم مرتبط آشنایی دارند ، به محض شنیدن یک آیه ، متوجه زیبایی های ادبی و لفظی و معنوی آن می شوند و چنان لذت می برند که گویی از جام شراب زلالی سر مست گشته اند.
دسته سوّم:
این دسته از زیبایی ها ، خیلی لطیفتر از دو دسته اول هستند. به طوری که برای پی بردن به آنها ، « صفای قلب » لازم است. یعنی برای درک کردن آنها ،علاوه بر شرط علمی ، نیازمند شرط عملی هم هستیم و باید فضای قلب خود را ( که مرکز احساس است ) از آلودگی های گناه پاک کنیم و آن را با اعمال صالح و عبادت پروردگار و ذکر مداوم و .... صیقلی و نورانی نمائیم تا لطیف شود و بتواند آن زیبایی ها را درک کند و الا از درک آنها محروم می مانیم.
آنجا که حضرت علی اکبر علیه السلام می فرماید: « شهادت ، نزد من از عسل شیرینتر است »، یا آنجایی که رزمندگان ما در شبهای عملیات برای شهید شدن خود دعا می کردند و اگر برای عملیات انتخاب نمی شدند ، یا از عملیات سالم بر می گشتند ، غمگین بودند ، از این مقوله است.
توجه مهم:
معمولاً کسانی که شرط لازم برای درک زیبایی های لطیف خصوصاً دسته سوم را ندارند ، متوجه « کمبود شرایط » در خودشان نیستند بلکه اساساً وجود آن « زیبایی » ها را انکار می کنند. چون پی بردن به « کمبود شرایط » در خود ، خود نیازمند سطوحی از علم و صفای قلب است که آنها ندارند!
امام محمد باقر علیهالسلام می فرمایند:
« صلاح جمیع المعایش وَ التّعاشر مِلاُْ مکیال: ثلثان فِطْنَة و ثُلُثُه تغافلٌ ».
یعنی:
صلاح همه زندگىها و روابط و معاشرت با دیگران در پر نمودن پیمانهاى است که دو سوم آن هوش و فراست و زیرکى و یک سوم آن تغافل
( و خود را به غفلت زدن در بعضى از امور ) است.
:یکی از دانشمندان برجسته اهل سنت به نام « جاحظ » افق زیبا و بلنداى این سخن حکیمانه امام ( علیه السلام ) را اینگونه بیان می کند
.قد جَمَع محمّد ابن على ابن الحسین علیهمالسلام صلاح حال الدّنیا بِحذافیرها فى کلمتین
.یعنی : محمد ابن علی الحسین علیهم السلام ، مصلحت تمامى زندگى دنیا را در دو کلمه جمع نموده است
پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) می فرمایند:
من اکل ما یشتهی و لبس ما یشتهی و رکب مایشتهی لم ینظر اللّه الیه حتى ینزع او یترک.
یعنی:
هر کس هر آنچه را که هوس کرد بخورد و هر آنچه را که هوس کرد بپوشد و هر آنچه را که هوس کرد سوار شود، خداوند به او نظر لطف نکند تا بمیرد یا این که آنها را ترک کند.
( تحف العقول- صحفه 38 )
منظور این حدیث شریف ، به دست آوردن غذا یا لباس یا مرکب مورد علاقه از راه حرام و غیر شرعی نیست. چون مسلماً این کار گناه است و تکلیف گناه هم مشخص است. بلکه منظور این است که اگر فردی دنباله رو خواسته ها و خواهش های دل خویش باشد ، هر چند از راه شرعی برود و مرتکب گناه هم نشود ، این اثر سوء را دارد.
مقام معظم رهبری در جلسه درس خود در شرح این حدیث می فرمایند:
« در جمله « رکب مایشتهی »، احتمال دارد که معناى حقیقى کلمه مراد باشد؛ یعنى هر مرکبى که مورد میل اوست، انتخاب کند و احتمال دارد به معناى « رکب الامر » باشد؛ یعنى هر کارى دلش خواست انجام دهد.
به هرحال، نظر و توجه الهى که رأس همه خیرات و مایه همه کمالات انسان در عالم وجود است؛ با ارتکاب این امور از انسان گرفته مىشود و ترک آن هم به این است که با ریاضت اختیارى، آنچه را که هوس مىکند و مىتواند انجام دهد کنار بگذارد.
کسانى که قدرت انجام تمام مشتهیات خود را ندارند باید قدر بدانند؛ زیرا این نعمت بزرگى است که انسان در مقابل هوا و هوسهاى خود، میدان گستردهاى نداشته باشد. گرچه اگر بتواند و مبارزه کند، ثواب بیشترى دارد ».
ماجرای حضرت موسی و حضرت خضر ( علی نبیّنا و آله و علیهما السّلام ) در سوره کهف ذکر شده است. از جمله نکاتی که در این ماجرا وجود دارد ، در آیه 82 آن سوره است که می فرماید: « و کان ابوهما صالحاً ».
ماجرا این است که حضرت خضر علیه السّلام به همراه حضرت موسی علیه السّلام که از پیامبران اولوالعزم است ، در حین سفر به روستایی می رسند و در آنجا دیواری را می بینند که در حال فرو ریختن است. این دو پیامبر ، با وجودی که مردم روستا حاضر نشده بودند آنها را میهمان کنند و به آنها غذا بدهند و با وجود خستگی ناشی از سفر ، به بنایی مشغول می شوند و آن دیوار را تعمیر می کنند و هیچ مزدی هم برای این کار نمی گیرند!
بعد که حضرت موسی از کار کردن مجانی و بی مزد گلایه می کند ، حضرت خضر دلیل کار خود را برای وی اینگونه توضیح می دهد که : در زیر آن دیوار گنجی پنهان بود که مال دو یتیم بود که پدرشان مرد صالحی بود. اگر آن دیوار فرو می ریخت ، آن گنج آشکار می شد و دیگران آن را بر می داشتند. خداوند خواست که آن دیوار پا بر جا بماند تا آن دو یتیم بزرگ شوند و در آینده صاحب آن گنج شوند.
یعنی به تعلیم قرآن ، صالح بودن پدر در طول حیاتش ، آن قدر مهم است و اثر دارد که بعد از فوت وی ، خداوند دو تن از پیامبران خود را می فرستد تا برای فرزندان وی بنایی کنند!
نتیجه 1 : درست است که در زمان ما نبوت ختم شده است و دیگر پیامبری نمی آید ، اما از ارزش صالح بودن چیزی کم نشده است و همچنان عمل صالح والدین در زندگی فرزندان آنها اثر دارد.
نتیجه 2 : نباید انتظار داشته باشیم که نتیجه همه اعمال صالح خود را به زودی ببینیم. گاهی خداوند پاداش برخی اعمال صالح انسان را در زندگی فرزندان وی می دهد.
البته این داستان نکات بیشتری دارد ، از جمله اینکه گنجی که در پای آن دیوار پنهان بود ، طلا و نقره نبود. بلکه لوحی بود که بر روی آن چند پند و اندرز نوشته شده بود و همین ماجرا اهمیّت نکات مندرج در آن لوح را می رساند... .
هدف از « تغذیه » یا خوردن غذا ، تأمین مواد مورد نیاز سلولهای بدن است.
اصطلاح « گرسنگی پنهان » وقتی به کار می رود که یک فرد علیرغم اینکه غذای کافی صرف می کند و کاملاً سیر می شود ، سلولهای بدن وی مواد ضروری و مورد نیاز خود را به حد کافی دریافت نمی کنند و این کمبود ، طبیعتاً موجب بروز مشکلاتی در عملکرد برخی از دستگاههای مختلف بدن وی میگردد و نهایتاً « سلامت » فرد با اشکال مواجه می شود.
« گرسنگی پنهان » علل مختلفی می تواند داشته باشد: یا غذایی که فرد از آن استفاده می کند ، از نظر ارزش غذایی ضعیف است و مواد غذایی ارزشمندی برای بدن ندارد ؛ یا اینکه غدای مصرفی مشکلی ندارد بلکه دستگاه گوارش فرد نمی تواند مواد با ارزش و مورد نیاز بدن را از غذایی که وارد آن شده ، جذب نماید و به سلولهای مختلف برساند.
به همین قیاس ، افراد ممکن است از لحاظ های گوناگون ، دارای موقعیّت های « پنهان » باشند:
فردی که ازدواج کرده ، از نظر شناسنامه ای متأهل است ، اگر به دلایل مختلف در خانواده خود به مودت و رحمت و آسایش کافی دست نیابد ، در واقع در موقعیّت « مجّردی پنهان » است.
کودکی که ظاهراً والدین وی در قید حیاتند ، اگر از آنها محبّت و توجّه و تربیت کافی دریافت نکند ، در موقعیّت « یتیمی پنهان » است. و ...
عاقلانه است که در هر جایگاهی که هستیم ، به خطر « موقعیت های پنهان » ایی که به ما مربوط می شوند کاملاً توجّه کنیم.
ویتامینها ، موادی هستند که وجود آنها به مقدار لازم در بدن ، برای سلامتی و عملکرد صحیح دستگاههای مختلف بدن ضروری است.
برخی عوامل و فاکتورهای روحی و روانی نیز وجود دارند که اگر ما آنها را در وجود خودمان نداشته باشیم یا مقدارشان در ما کافی نباشد ، از نظر عملکرد و رفتار دچار مشکلاتی می شویم و نتیجتاً زندگی ناشادی خواهیم داشت. و چه بسا: خودمان را بی عیب بدانیم و فکر بکنیم که علت مشکلات ما ، از ناحیه دیگران است!
یکی از مهمترین این فاکتورهای روحی ، « حلم » ( بردباری و شکیبایی ) است .
مقدار لازم این فاکتور:
(به نقل از یکی از ائمه محترم جمعه) : باید از هر سه برخورد دیگران که باعث ناراحتی شما می شود ، دو تای آن را نادیده بگیرید.