نقاش مشهوری درحال اتمام نقاشی اش بود. آن نقاشی بطورباورنکردنی زیبا بود و میبایست در مراسم ازدواج شاهزاده خانمی نمایش داده میشد.
نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی اش بود که ناخودآگاه در حالیکه آن نقاشی را تحسین میکرد، چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن پشتش را نگاه نکرد که یک قدم به لبه پرتگاه ساختمان بلندش فاصله دارد....
شخصی متوجه شد که نقاش چه میکند . خواست فریاد بزند، اما ممکن بود نقاش بر حسب ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و نابود شود.
مرد به سرعت قلمویی رابرداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد...
نقاش که این صحنه را دید با سرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن مرد را بزند.... اما آن مرد تمام جریان را که شاهدش بود را برایش تعریف کرد که چگونه در حال سقوط بود.
شاید خدا با خط خطی کردن آرزوهای ما ، می خواهد ما را نجات بدهد...
خون شهدای حج امسال ، در امتداد خون شهیدان دفاع مقدس بود که بیش از پیش پرده را از چهره یکی از متحدان منطقه ای استکبار کنار زد.
در حالیکه خیلی ها این موضوع را مطرح می کردند که پس از رابطه با آمریکا!! حالا نوبت رابطه با عربستان است:
O شما یکی از شخصیتهایی در ایران هستید که جهان شناخته شدهاید که روابط بهتر با عربستان میخواهید. متوجه شدم که شما حتی میخواستید به عربستان سفر کنید که این کار را انجام بدهید. چرا این اتفاق نیفتاد؟
در نظر بگیرید که شما تا به حال یک فرد عادی بوده اید اما از امروز به سمت مدیر یک اداره منصوب می شوید.
آیا رفتارهای شما تغییر نخواهد کرد؟
طبیعتاً چرا.
کسی که سمت مدیریت یک اداره را بر عهده دارد ، دیگر یک "شخص ساده" نیست. و به همان اندازه باید فیلترهای متعددی بر رفتار خود نصب کند. هم از لحاظ طرز پوشش ، هم از لحاظ حضور به موقع ، هم از لحاظ طرز برخورد با پرسنل زیر مجموعه و ارباب رجوع ، هم از لحاظ سعه صدر و حلم و مدارا و ... . حتی باید مراقب گفتار خود باشید و هر کلمه ای را به کار نبرید. زیرا اکنون دیگر هر رفتار یا هر گفتاری در خور "شأن" شما نیست.
در این حالت ، شما دیگر مثل قبل ، "آزاد" نیستید هر جور دلتان می خواهد و دوست دارید رفتار کنید. شما "محدود" شده اید. باید مراقب رفتارتان باشید. چون الان علاوه بر شخصیت حقیقی ، یک شخصیت حقوقی هم دارید.
اگر همچنان یک فرد ساده و بدون مسئولیت فوق بودید ، نیاز به هیچیک از فیلترهای فوق نداشتید و بدون هیچ محدودیتی میتوانستید تقریباً هر جور دلتان میخواهد رفتار کنید.
چرا حالا که "نقش خاصی" بر عهده گرفته اید ، دیگر نمی توانید هر جور دلتان خواست رفتار کنید؟
چرا هر چه این نقشی که بر عهده گرفته اید ، بزرگتر باشد ( سطوح بالاتر مدیریت) ، باز رفتارهای شما حساستر خواهد شد و "آزادی " شما کمتر می شود و شما محدودتر می شوید و بیشتر باید مواظب رفتارهای خود باشید؟
زندگی هر انسانی را می توان متشکل از دو مرحله دانست:
1) مرحله ای که در آن به صورت ساده زندگی می گند. هیچ نقشی بر عهده او نیست. خودش است و خودش. طبیعتاً در چنین حالتی ، او می تواند هرجور که دوست دارد رفتار کند. این مرحله ، مرحله ای است که فرد نزد پدر و مادرش زندگی می کند و تشکیل خانواده نداده است و نقش همسری یا والدی ندارد.
2) مرحله ای که فرد در آن ، نقشی را ایفا می کند. مثل نقش همسری یا نقش پدری / مادری. در این حالت ، حتی رفتارهای ظاهراً کوچک و نامحسوس فرد هم بر عناصر سیستمی که او در آن نقش ایفاء می کند ( همسر / فرزندان ) تأثیر می گذارد. در این حالت او چون دیگر یک همسر یا والد است ، نمی تواند هر جور دلش خواست و هر جور که اقتضای شخصیت خودش بود رفتار کند.
یکی از ریشه های اصلی بروز مشکلات در خانواده ها ، شاید همین باشد که یکی از همسران ، به نقش همسری یا والدی خود و "الزامات این نقش" که محدودیتهایی برای او ایجاد می کند ، توجه نمی کند و ناخودآگاه هنوز خود را مثل زمان تجرد ، "آزاد" می پندارد تا هر جور دوست داشت رفتار کند.
نکته تکمیلی:
همانطور که دقت کردید ، محدودیت ها همیشه بد نیستند و آزادی هم همیشه خوب نیست. گاهی ، محدودیت ها دلیل بر بالاتر بودن شأن افراد است و آزادی دلیل بر بی اهمیتی جایگاه آنها.
روزی حضرت داوود از یک آبادی میگذشت. پیرزنی را دید بر سر قبری ضجه زنان. نالان و گریان.
پرسید: مادر چرا گریه می کنی؟
پیرزن گفت: فرزندم در این سن کم از دنیا رفت.
داوود گفت: مگر چند سال عمر کرد؟
پیرزن جواب داد:350 سال!!
داوود گفت: مادر ناراحت نباش.
پیرزن گفت: چرا؟
پیامبر فرمود: بعد از ما گروهی بدنیا می آیند که بیش از صد سال عمر نمیکنند.
پیرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسید: آنها برای خودشان خانه هم میسازند، آیا وقت خانه درست کردن دارند؟
حضرت داوود فرمود: بله آنها در این فرصت کم با هم در خانه سازی رقابت میکنند.
پیرزن تعجب کرد و گفت: اگر جای آنها بودم تمام صد سال را به سجده خدا میپرداختم.
خوشا آنان که از پیمانه دوست
شراب عشق نوشیدند و رفتند...
«اینجا هر شهیدی گمنام تره، به خانم حضرت زهرا (سلام الله علیها) نزدیک تره…
مادرم! ما اینجا دست مون بازه ، چرا از ما چیزی نمی خوای؟!....»
تو دست گمشده ها را نمی گیری مگر؟
ادامه مطالب شهدا ( کلیک کنید )
دیشب نگهبان مجتمعی می گفت: ما فقیریم ، ولی از خدا رویگردان نیستیم. گاهی از خدا گله ای هم می کنیم ولی نماز و روزه و... را ترک نمی کنیم.
فرد بی قید ثروتمندی به من می گفت: خدا به تو چی داده که این قدر خدا خدا می کنی؟؟
گفتم: بی خدایی بالاترین درد و فقر است.
در هر حال ، « امتحان » هست و خداوند هم با توجه به آن « نمره » می دهد. خداوند ، حکیم است و « حساب » همه چیز ، حتی چیزهایی که به مخیله ما نمی آید را دارد.
ولی نباید « مشکلات خودساخته » را به پای « امتحان » بگذاریم.
دکتر الهی قمشه ای:
تاحالا دندونپزشکی رفتین؟؟؟
اول دکتر چند تا سوزن میزنه تو لثه تون،بعد اون مته رو میگیره دستش...
بعضی وقتا از شدت درد دسته های صندلی رو محکم فشار میدیم و اشک تو چشمامون جمع میشه...
چرا نمیزنین تو گوشش؟...
چرا داد و هوار نمی کنید؟
این همه درد رو تحمل کردید،این همه سوزن و آمپول و مته و انبر و ...
خوب اعتراض کنید بهش!
چرا اعتراض نمی کنید؟
تازه کلی هم ازش تشکر میکنیم و میخوایم بیایم بیرون میگیم:آقای دکتر ببخشید وقت بعدی کی هستش؟!
نمی خوای خدا رو اندازه یه"دندونپزشک" قبول داشته باشی...؟؟
به دکتر اعتراض نمی کنیم چون می دونیم این درد فلسفه داره و منجر به بهبود میشه،میدونیم یه حکمتی داره،خوب خدا هم حکیمه...
اصلا قبلا هم به دکتر می گفتند حکیم...
یعنی کارهای او از روی حکمت است.
وقتی درد و رنجی رو تو زندگی ما فرستاد،ازش تشکر کنیم،بگیم نوبت بعدی کی هستش؟
رنج بعدی؟
به من بگو مدرک خدا رو قبول نداری؟؟؟
حتی قد یه"دندون پزشک"؟؟؟
یادت نره اون خیــلی وقته خداست.
فرزندم !
حکمت یعنی: برای هر کاری، غایتی عقلایی در نظر بگیر.
و عقل یعنی: هر آنچه هوی نفس گفت،خلافش عمل کن.
پس حکمت یعنی: مخالفت نفس.هر گاه عقل را
بر هوی حاکم نمودی، حکیم ترینِ خلق خواهی بود.
فرزندم !
چو در مسند تعلیم قرار گرفتی ،
بردباری را پیشه ی خویش ساز.
که این جایگاهی بس رفیع و کرسی
پیامبران است.
مقام تعلیم را صبوریی عظیم باید ،
که خداوند اولین معلم مرسل را
به "انّک لعلی خُلُق عظیم"
ستود.
فرزندم !
چون غمت را اظهار داری ،
احسان و نعمت حق پنهان داشته ای.
و چون چنین کردی ،
در زمره ی ناسپاسان خواهی بود ؛
و ناسپاسان را نعمت زائل گردد.
پس چون غم روزی داری ،
شکر کن و صدقه ده ،
تا بدین حیثیت، در ناداری
و گرفتاری،خدایت را سپاس گفته باشی.
و زان پس خواهی دید که مخازن رزقِ
حق چگونه برایت گشوده خواهد شد.
ان شاالله
فرزندم !
آستان جان را،رفعت و بلندا آنقدر است
که به چشم ظاهر نتوان دید
آنچه از نفوس و جانهای مردم می بینیم
نیمی باطن است به حکم تکوین و قسمی در خفایست
به ضرورت دین و بخشی به لزوم معاشرت دنیا
پس آنچه می بینی را حجت بر آنچه نمی بینی
قرار مده!
که حق فرمود:"لا تقف ما لیس لک به علم"
فرزندم !
خویش را به بیهودگی عادت مده ،
که اوقات تو ، ظروف کمال تو اند.
و چون ظرف از نجاسات غفلت
آکنده ای، شراب وحدت کی چشی؟
چو اوقاتت را جمعیتی در جهت حق
حاصل نیست، بندگیت کامل نیست.
با این قصور و تقصیر که تو داری ،
حیا بایدت از داعیه ی راهروی.
که این راه با غفلت و بطالت
طی نگردد.
فرزندم !
چشم را از هرزه گردی و گوش را از استماع لغو و حرام
و قلب را از توجه به زخارف دنیا باز دار.
که حق جله جلاله فرمود:
"إن السمع و البصر و الفؤاد کل أولئک کان عنه مسئولا"
گوش و چشم و دل همه مسئولند
چون چشم را به هرزه گردی عادت بود ،
از تصاویری که چشم دیده ، اجتماعی در دل پدید آید ؛
و تراکم آن تصاویر باعث خطورات قلبی گردد ؛
خطورات ، امیال را موجب شوند و امیال اراده ها را برانگیزانند ؛
و آنکه مبادی خطورات قلبیش فاسد شد، مجاری را فاسد
و بالتبع غایات را نیز فاسد خواهد نمود ، و لاجرم با اراده ات
چیزی جز فسق و فساد بر نخواهی گزید.
و گوش را حکیمان دهان جان خوانده اند.
چون آنچه می شنوی حرام و بیهوده بود ،
جانت بدان آلوده گردد و چون واردات جان
آلوده بود ، صادرات آن نیز آلوده شود. پس چون سخن بیهوده
و حرام شنیدی ، از بیهوده گویی و سخن حرام تو را چاره نیست.
و چون کشیک دل نکشیدی و به هر سو متمایل کردی ،
انتظار ظهور احد و واحد را در آن چه می کشی؟
که فرمود:"و ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه"
برای یک مرد دو قلب قرار ندادیم، یک قلب جای یک عشق است.
پس چون دل هرزه گرد به این و آن مشغول داشتی ،
عشق حق چون در یابی؟
عبدالعزیز قراطیسی می گوید: امام صادق علیه السلام به من فرمود:
ای عبدالعزیز! ایمان ده درجه دارد، مانند نردبان که ده پله دارد و همانند نردبان باید پله پله از آن بالا رفت.
کسی که در درجه دوم است، نباید از کسی که در درجه اول می باشد، انتقاد کند و بگوید: تو ایمان نداری.
و آدمی که در درجه اول ایمان است، باید به روش خود ادامه دهد تا برسد به آن کس که در درجه دهم است.
ای عبدالعزیز! کسی که ایمانش در مرتبه پایین تر از توست او را بی ایمان ندان! تا کسی که ایمانش بالاتر از توست، تو را بی ایمان نداند.
وقتی که دیدی کسی پایین تر از توست او را با مهر و محبت به درجه خود برسان و چیزی را که تاب و تحمل آن را ندارد، بر او تحمیل مکن!تا او را بشکنی و این کار خوب نیست. زیرا هر کس دل مؤمنی را بشکند بر او واجب است شکستگی دل او را جبران کند.
آنگاه فرمود:
مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم ایمان (که بالاترین درجات ایمان است) قرار داشت.