با توجه به اهمیت سخنان رهبری که پس از قرآن و حدیث، بزرگترین راهنمای ما و منبع کسب معرفت و هدایت می باشد و با توجه به اینکه “صحبت کلامی” ماندگار نیست، همیشه نیاز به “دسترسی مکتوب به متن کامل سخنان رهبری” (پس از هر سخنرانی ایشان) را حس می کردم و آرزو داشتم که پس از هر سخنرانی، متن کامل (نه برگزیده) سخنان ایشان فوراً در دسترس عموم قرار می گرفت. چون نیاز داریم که هر چند وقت یکبار این سخنان را بشنویم و مرور کنیم و مانند چراغی روشن، لحظه به لحظه از نور آن بهره گیریم.
امروز تصادفاً دیدم که سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی در اقدامی بسیار به جا و مفید، همه سخنرانی ها و بیانات مقام معظم رهبری را از سال 1379 تا کنون به صورت متن گردآوری کرده است.
برای مطالعه سخنرانی مورد نظر، ابتدا وارد این سایت شوید: ورود
آنگاه در سمت راست صفحه، درست زیر تمثال شهید آوینی، یک ستون می بینید که از چندین ردیف تشکیل شده و هر ردیف، مربوط به یک موضوع می باشد.
در این ستون، مسیر زیر را بروید:
معارف اسلامی > بیانات مقام معظم رهبری
حال ، می توانید سخنان و بیانات آقا را ابتدا بر حسب سال و سپس بر حسب مناسبت آن، پیدا نموده و مطالعه نمایید.
کاندلیزا رایس:
(وزیر سابق امور خارجه آمریکا)
«رهبر ایران می تواند نقشه هایی را که بهترین ذهن ها با بیشترین بودجه ها در زمانی بسیار طولانی کشیده و مجریان ماهر اجرای آن را برعهده گرفته اند، با یک سخنرانی یک ساعته خنثی کند».
(خانم رایس هم فهمید، اما برخی ها نفهمیدند).
برخی از خوانندگان وبلاگ، از منبع مطلب فوق پرسیده بودند. منبع این مطلب، هفته نامه پرتو است که بنده تصویر آن را در اینجا قرار می دهم:
به گزارش مشرق ، سید مسعود شجاعی طباطبایی ،( متولد 1342 ) می گوید:
« تو اوج درگیری با دشمن در ارتفاعات قلاویزان ، جایی که تا سه مرحله عراقیها رو عقب زده بودیم ، در اوج گرما، با انفجار خمپاره ها و شلیک گلوله ها ، دوربین به دست راه افتادم تا روحیه بخش دل پاک بچه ها باشم. به سنگری رسیدم بدون سقف در حالیکه بچه ها به شدت مشغول نبرد بودند. در این میان یکی از این دسته های گل منو دید و گفت:
- برادر! یک عکس از من می گیری؟
- عزیزم ، روراست زیاد فیلم برام باقی نمونده ، ناراحت نشیا ، عکس یادگاری نمی گیرم.
- خوب اگر من بهت بگم تا چند لحظه دیگه تو این دنیا نیستم ، ازم عکس می گیری؟
- برادرم ، این حرفها چیه ، من مخلصتم . (نمی تونستم تو چشماش نگاه کنم ، یه حس مبهم ولی زیبا تو چشماش موج می زد.)، بشین فدات بشم تا یه عکس خوشگل ازت بگیرم. ولی یه شرط داره؟
- چه شرطی قربونت برم.
- این که اسم منو حفظ کنی !
- تو از من عکس بگیر من هم اسم خودتو و هم اسامی فامیلاتو برات حفظ می کنم!
- سید مسعود شجاعی طباطیایی!
- بابا این که یه تریلی اسم شد ، می تونم همون آقا سیدشو حفظ کنم!(با خنده)
- باشه عزیزم، تا ما رو اینجا نکشی ول نمی کنی . بشین اونجا ...
- حجله ای باشه ها آقا سید ، صبر کن این عطر تی رزم رو بزنم ، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقی ها بود) به سینه بزنم
( حالا بچه هایی که پشت خاکریز مشغول تیر اندازی ونبرد بودند ، نگاهشون متوجه ما شده بود و از بستن چفیه او به سرش ، عطر زدن و مدال آویزون کردنش می خندیدند.)
- کلیک...
- دست گلت درد نکنه ، زیاد از اینجا دور نشی ها ، کارت دارم...
....هنوز چند قدم دور نشده بودم که صدای الله اکبر بچه ها بلند شد ، این به این معنا بود که اتفاقی افتاده...
برگشتم دیدم خمپاره درست خورده بغل دستش...
دوربینمو بالا گرفتم ، در حالیکه چشممام از اشک پر شده بود ، عکسی از شهادتش گرفتم.
راستی شما می دونید این خود آگاهی از لحظه شهادت از کجا سرچشمه گرفته بود؟ »
نقل از: عکسی که نمی خواستم بگیرم +عکس
واقعاً چرا غروب جمعه ها اینقدر دلگیر است؟
( قید «واقعاً» را به این دلیل آوردم، تا سعی کنیم در حوزه علم به این سئوال جواب بدهیم نه در حوزه احساس و ادب ).
من حدس میزنم به این دلیل که وقت جدایی ما از آن چیزی که دوست می داشتیم (روز تعطیل) است. انسان همیشه موقع جدا شدن از چیزهایی که دوستشان دارد، احساس نامطلوبی دارد.
در ذهن خود تصور کنید: یکی از آشنایان شما که با او بسیار مأنوس بوده اید (مثلاً یک عضو خانواده) قصد یک مسافرت چند روزه دارد، قرار است تا چند روز او را نبینید. در لحظه ای که آن فرد مسافرتش را شروع می کند (یعنی لحظه جدایی شما از چیزی که دوستش دارید یا با آن مأنوس بوده اید) انسان احساس خاصی دارد که تقریباً شبیه به حس دلگیر بودن غروب جمعه هاست.
اینکه گفتم « تقریباً » ، به این دلیل بود که (اگر خوب دقت کنیم می بینیم که) دلگیری غروب جمعه ، یک چیز قویتر و پررنگتر از «وداع با افراد آشنا» است. انگار آن چیزی که در غروب جمعه، ما از پایان یافتنش ( = رفتنش) دلگیر می شویم، پیوندی به مراتب محکمتر و بنیادی تر از پیوند« افراد آشنا و خویشاوند » با ما دارد.
مگر اینکه یکسری عواملی توجه انسان را به طرف خودشان جلب کنند و انسان از این احساس (دلگیری غروب جمعه ها) غفلت بکند. و گرنه اگر این اتفاق نیفتد، هر کسی متوجه این احساس در درون خود خواهد شد. به همین دلیل است که معمولاً افراد کم سن و سالتر بیشتر متوجه این مسأله می شوند تا بزرگترها. چون ذهن افراد بزرگتر، درگیر مسائل فراوانی است که باعث غفلت آنها از برخی مسایل دیگر می شود. البته همین افراد بزرگتر نیز گاهی که درگیری ذهنی کمتری داشته باشند، متوجه این مسأله می شوند.
دقت کرده اید که این احساس دلگیری، در ساعات آخر روز جمعه شروع می شود و کم کم زیاد می شود تا اینکه دقیقاً همزمان با اذان مغرب، به بیشترین حد خود می رسد و چند دقیقه بعد (همراه با پایان یافتن اذان مغرب)، تمام می شود؟
به یک چیز دیگر هم دقت کرده اید؟ نقطه مقابل دلگیری غروب جمعه ها؟ یعنی احساس شادی و شور و اشتیاقی که آدم در ظهر پنج شنبه به بعد، دارد؟ انگار انتظار فرا رسیدن یک « چیز دوست داشتنی » را می کشد (حتی اگر برنامه خاصی برای پر کردن وقت فراغت جمعه اش هم نداشته باشد که بگوییم این احساس، به خاطر انتظار آن کارهای مورد علاقه اش است).
در ظهر پنج شنبه ها، ما انتظار (آمدن) چه چیزی را می کشیم که در غروب جمعه از پایان یافتنش ( = رفتنش ) دلگیر می شویم؟
این چیست که با ما مأنوس است و برایمان عزیز است و گویا با « اعماق جان » ما پیوند آشنایی و حتی خویشاوندی و حتی وحدت (یکی بودن) دارد، اما ما آن را نمی شناسیم؟
من نمیدانم، آیا این احساس فقط در ما ایرانی ها ( که فرهنگ خاصی داریم و روز جمعه روز تعطیلمان است) وجود دارد یا در سایر ملیتها و پیروان ادیان دیگر هم وجود دارد؟ یا آنها چنین احساسی را در روز دیگری از هفته که برایشان تعطیل است دارند؟ کاش آنهایی که دوست خارجی دارند و با افراد خارجی چت میکنند، این سئوال را از آنها بپرسند.
این چیز هر چه هست، گرچه ما آن را نشناسیم، اما « جان » ما او را می شناسد. او با « جان » ما یک پیوند بسیار عمیق دارد. وگرنه چه دلیلی دارد که ما بی صبرانه اشتیاق آمدن چیزی را داشته باشیم که آن را نمی شناسیم و با آن پیوندی نداریم؟ و از پایان یافتن ( = رفتن ) چیزی دلگیر و غمناک شویم که هیچگونه دوستی و مهر و محبتی با ما ندارد؟
این دوست نامرئی کیست؟ این چه پیوندی است که بین ما و او وجود دارد؟ چرا اینقدر برایمان عزیز است؟ چرا از همه کس برایمان آشناتر و به ما نزدیکتر است؟ اگر او را شناختیم، چه کار باید برای این دوست گرامی و یار مهربان بکنیم؟
جای یک تحقیق علمی در این زمینه وجود دارد.
باز محرم فرا رسید و عطر دلنواز شهادت و ظلم ستیزی، فضا و زمان را معطر نمود.
حقا که تا یاد عاشورا و صاحب آن ، امام حسین (ع) زنده است، ظالمان در هیچ جای دنیا خیال آسوده ای ندارند و این تضمینی است بر پیروزی نهایی مستضعفان.
« ظلم ستیزی »، مفهومی است که تحقق یافتن آن، منوط است به « ظلم شناسی ». یعنی تا « ظلم » و « ظالم » را نشناسیم، نمی توانیم ظلم ستیز باشیم.
برای شناخت ظلم و ظالم، نیز باید اول حق را بشناسیم.
حق و باطل نیز در جامعه ، تابلو و برچسب ندارند. باطل همیشه ادعای حق بودن را دارد و لباس حق را بر تن می کند. لذا برای شناخت آن باید بصیرت کافی را برای درک جریانات و پدیده های تو در تو و چند لایه جامعه داشته باشیم...
لذا می بینیم که محرم، در حقیقت یک کلاس درس است و امام حسین (ع) آموزگار آن. آموزگاری که با کار عملی خود، همیشه تاریخ را درس داد.
ابن گناه ماست اگر از کلاس درس محرم، فقط به گریه اکتفا کرده ایم...
قطعاً گریه، امری لازم است. اما کافی نیست...
چه بسا گریه کنندگانی که نمی دانند برای چه گریه می کنند!
می دانند که برای مظلومیت امام حسین (ع) اشک می ریزند و سینه می زنند، اما اگر از آنها بپرسید که امام حسین (ع) مظلوم کدام ظلم بود؟ حرف امام حسین (ع) چه بود؟ و ما در زمان خودمان چگونه باید از آن حرف پیروی کنیم؟ .... چیزی نمی دانند!
به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم، نوحه زیبا و معرفتی زیر را به خوانندگان عزیز وبلاگ تقدیم می کنم:
حجم: 6.5 MB
نوحه خوان: مداح مقتول، مرحوم حاج محمد جعفر گله دار زاده
این نرم افزار شامل:
1- پاسخ به شبهات محرم در پنج قسمت: «تاریخ و سیره» ، «اخلاقی، تربیتی، عرفانی» ، «کلام و اعتقادات» ، «قرآن و حدیث» و «فقه و احکام»
2- داستان هایی شگفت انگیز از زیارت عاشورا
3- شرح اعمال ماه محرم
4- زیارت عاشورا به صورت متن و ترجمه و صوت با صدای استاد فرهمند، با قابلیت حرکت خودکار متن و ترجمه هماهنگ با صوت
حجم: 4.1M
نسب آیت الله خامنه ای به حضرت سلطان سید محمد که از سادات حسینی است و با چهار واسطه فرزند امام سجاد (علیه السلام) می شود، می رسد . ایشان به دلیل ظلم و جور عباسیان به مناطق مرکزی ایران و تفرش ، آشتیان و فراهان می آیند و از سوی مردم آن مناطق مورد استقبال قرار می گیرند ولی مأموران عباسی در تفرش ایشان را دستگیر و شهید می کنند و هم اکنون مزار ایشان در میقان اراک قرار داد . سید محمد فرزند سید محمدتقی ، فرزند ( 80 کیلومتری شمال غربی تبریز )ساکن می شوند . بعد از وی سید حسین ، فرزند سید محمد در خامنه مشغول هدایت و ارشاد مردم می شود و البته به نجف اشرف سفر می کنند و در آنجا به درس و بحث اشتغال می ورزند . ایشان جد حاج سید علی خامنه ای بودند .
دیشب این طبع، بیقرار شما
خواست عرض ارادتی بکند
دست کم از دل شکسته تان
واژههایم عیادتی بکند
***
چشم بد دور، عمرتان بسیار
کس نبیند ملالتان آقا!
ما نمردیم خون دل بخوری
تخت باشد خیالتان آقا!
***
چیست روباه در مصاف شیر؟!
چه نیازی به امر یا گفته؟!
تو فقط ابرویی به هم آور
میشود خواب دشمن آشفته
***
هست خاموشیات پر از فریاد
در تو آرامشی است طوفانی
«الذی انزل السکینه» تو را
کرده سرشار از فراوانی
***
واژهها از لبت تراویدند
پرصلابت، پرعاطفه، پرشور
آفریدند در دل مردم
عزت، آمادگی، حماسه، حضور
***
این حماسه همه ز یمن تو بود
گرچه از آن مردمش خواندی
رهبرا! تا ابد ولی محبوب
در دل عاشقان خود ماندی
***
سهم دلدادگان تو سلوی
قسمتِ دشمنان تو سجیل
رهبری نیست در جهان جز تو
که ز امت چنین کند تجلیل
***
نسل سوم چو نسل اول هست
با شعف با شعور با باور
جاری است انقلاب چون کوثر
هان! «فصل لربک وانحر»
***
گرچه در باغ سینهات داری
لطفها، مهرها، محبتها
گفتی اما نمیروی چو حسین
تا ابد زیر بار بدعتها!
***
ناگهان در نماز جمعه شهر
عطر محراب جمکران گل کرد
بغض تو تا شکست بر لبها
ذکر یا صاحب الزمان (عج) گل کرد
***
جان ایران! چه شد که جانت را
جان ناقابلی گمان کردی؟
آبروی همه مسلمانان!
اشک ما را چرا درآوردی؟
***
جسم تو کامل است، ناقص نیست
میدهد عطر یک بغل گل یاس
دستت اما حکایتی دارد…
رَحِمَ اللهُ عَمِی العباس!
شاعر: محمد جواد زمانی
نیازی به ذکر این نکته نیست که در زمان ما و قرن بیست و یکم، چهره زندگی نسبت به قبل تغییرات زیادی کرده است. از جمله آنها اینکه: شیوه جنگها تغییر کرده است...
« دشمن »، همان دشمن است و اهدافش همان اهداف و چیزی از دشمنی او کم نشده است، فقط شیوه جنگیدن او تغییر کرده است. آنهم یک تغییر بنیادی، به طوریکه در اذهان خیلی از ساده لوحان ممکن است اینگونه به نظر برسد که دشمن از دشمنی خود دست کشیده، یا حتی به طرف ما دست دوستی دراز کرده است! و این دقیقاً همان چیزی است که دشمن می خواهد. اگر دشمنی بتواند به طرف مقابل خود بباوراند که او دیگر دشمنش نیست بلکه دوستش است، آیا دیگر مانعی در راه پیروز شدن سریع و راحت و کم هزینه او وجود خواهد داشت؟
ما در کجای این میدان جنگ قرار داریم؟
ما هدف کدام یک از تاکتیکهای فوق الذکر دشمن ممکن است قرار بگیریم؟
منبع مورد استفاده: وبلاگ زندگی عاقلانه
همیشه می گویند: زن و شوهر باید همدیگر را دوست داشته باشند. در خانواده، زوجین باید به هم عشق بورزند.
درست هم همین است.
یک سئوالی که ممکن است در ذهن برخی افراد وجود داشته باشد این است که:
آدم، در هر زمینه ای، به چیزی که کمال آن زمینه ( علم، زیبایی، ثروت، ... هر چی ) را دارد عشق می ورزد. آیا نمونه ای از عشق ورزی وجود دارد که معشوق، یک شیء فاقد کمال باشد؟ آیا کسی عاشق یک امر غیر کمالی می شود؟
کمال هم که سلسله مراتب دارد.... و با درک معنای بزرگتر کمال، عشق متوجه آن می شود و دیگر متوجه معنای پائینتر کمال نخواهد بود.
پس چطور می شود عاشق همسر ماند (وقتی که در گذر زمان، صاحب کمالان بالاتر از او را دیدیم)؟ چیزی که هست، این است که هر یک از زوجین، در خانواده وظایفی دارد، اما "عشق" حرف دیگری است که اقتضائات خاص خودش را دارد. عشق از دل برمیخیزد و نگاه دل هماره به سوی بالاترین کمال (یا بالاترین کمال فابل دسترس) متوجه است. حرف دل، حرف منطق و عقل نیست...
به نظر من، داستان مسافر کوچولو می تواند پاسخ خوبی برای این سئوال باشد.
این داستان در دو فایل صوتی است. خیلی از قسمتهای آن، زیاد ربطی به بحث فوق ندارد (گرچه همانها هم در جای خود حاوی مطالب مفیدی است) اما رابطه بین مسافر کوچولو و گل خاصی که در اخترک او روئیده است و سخنان روباه در این زمینه مهم است.
دانلود قسمت اول
دانلود قسمت دوم
نیت کنید و روی تصویر زیر کلیک نمایید تا صفحه ای از قرآن کریم برایتان باز شود که شامل متن عربی آیه ، ترجمه و نیز صوت آیات مربوط به آن صفحه و نیز برخی امکانات دیگر مربوط به قرآن است: