قانون کلی این است که هیچ انسانی خواهان بدی نیست. هیچ انسانی به دنبال ضرر زدن به خود و بدبختی خود نیست. غالباً وضع به این صورت است که اگر کسی کار بدی انجام داد به این دلیل است که از بد بودن آن آگاه نبوده است. البته منظور از « آگاهی » در اینجا ، صرف اطلاع عادی ( آگاهی نظری ) نیست که فرضاً فردی بداند که « دزدی بد است ». بلکه منظور این است که بد بودن آن را حقیقتاً درک کند. به عبارت روشنتر ، منظور این است که « حقیقت » آن را که امر زشتی است ، درک کند. اگر ما از حقیقت گناه آگاهی داشتیم ، هرگز آن را انجام نمیدادیم. علّت اصلی عصمت ائمه معصومین (ع) هم این است که آنها با علم الهی خود ، از حقیقت گناه به طور کامل آگاه هستند به طوریکه زشتی و ضرر آن را همانگونه که هست درک می کنند ؛ لذا مرتکب آن نمی شوند. و گرنه آنها هم مثل ما انسانند و می توانند هر کاری انجام بدهند.
ما برای آنکه حقیقت یک چیزی را بیان کنیم ، چاره ای نداریم مگر اینکه آن را به چیزهایی که برایمان آشنا هستند تشبیه کنیم[1].
حقیقت گناه چیزی شبیه زنجیر است که با آن دست و پای خودمان را می بندیم. حقیقت توبه و استغفار هم شبیه باز کردن و پاره کردن این غل و زنجیرهاست تا اینکه آزاد شویم.
حقیقت گناه ، چیزی شبیه فرو رفتن در یک جوی پر از چرک و آلودگی است. حقیقت توبه و استغفار هم شبیه پاک کردن خودمان از این آلودگی ها و زدودن این کثافات از چهره و تن خودمان است.
حقیقت گناه ، چیزی شبیه به بار سنگینی است که فردی بر دوش خود حمل کند. آدمی که بار سنگینی را حمل می کند، زود خسته می شود و توان راه رفتن را از دست میدهد و از پیمودن راه باز می ماند. حقیقت توبه و استغفار هم شبیه پائین آوردن این بار سنگین از دوش خودمان و بر زمین گذاشتن آن است.
حقیقت گناه ، چیزی شبیه به سقوط در یک پرتگاه عمیق است که منجر به مجروحیّت شدید فرد و باز ماندن او از پیمودن راه می شود. حقیقت توبه و استغفار هم شبیه نجات یافتن از این پرتگاه و بهبودی جراحات و برگشت به شاهراه اصلی است.
حقیقت گناه چیزی شبیه زنگ زدن یک شیء فلزی است که باعث غیر قابل استفاده شدن آن می شود. حقیقت توبه و استغفار هم شبیه زودن این زنگارهاست تا اینکه آن شیء مجدّداً نو و قابل استفاده گردد.
حقیقت گناه ، چیزی شبیه به آتش است. وقتی عمارتی آتش می گیرد ، قسمتی از آن می سوزد و آن قسمتی که سالم مانده است بر اثر دوده ناشی از آتش ، سیاه و کدر می شود و اگرچه مثل قسمت سوخته شده نیست امّا زیبایی خود را از دست میدهد. توبه و استغفار، همه اینها را جبران می کند.
حقیقت ارتکاب گناه ، شبیه به این است که فردی مدتی طولانی زحمت بکشد و عرق بریزد و خانه زیبایی بسازد و سرمایه زیادی را در راه ساختن آن و تجهیز آن به وسایل زندگی و نیز آراستن آن به کار برد ، آنگاه با یک بی احتیاطی ظاهراً کوچک ، با یک غفلت ساده ، با یک سهل انگاری ، با یک خطا باعث بروز آتش سوزی در آن عمارت گردد و همه آن زحمات و سرمایه ها از بین برود.
بسیار واضح است که اگر ما بتوانیم در پس چهره ظاهری زیبا و دلفریب گناهان ، حقیقت های فوق را ببینیم ، هرگز مرتکب آن نمی شویم.
[1] - در علومی مثل فیزیک و شیمی نیز برای توضیح مفاهیم غیر محسوس، آنها را به اشیاء محسوس تشبیه می کنند. مثل تشبیه اتم به منظومه شمسی ، که به این کار « مدل سازی » گفته می شود. مدل سازی در سایر علوم نیز نقش مهمی را ایفا می کند.
حقیقت « گناه » ، مقابل حقیقت « عبادت » و ضدّ آن است. لذا وقتی به ارزش و اهمیّت عبادت پی ببریم ، به بدی و زشتی گناه نیز پی خواهیم برد.
با دقّت در آموزه های دینی در می یابیم که ما با هر عبادت ، یک قدم به خداوند نزدیکتر می شویم. پس حقیقت عبادت چیزی شبیه به یک قدم جلوتر رفتن است.. پس حقیقت « گناه » که ضد حقیقت عبادت است چیزی شبیه به یک قدم به عقب برگشتن و یک قدم از خدا دورتر شدن است. البته برخی عبادتها یا گناهان آنقدر بزرگند که به جای یک قدم ، مسافتهای خیلی طولانی تری انسان را جلو و عقب می برند.
حال که حقیقت گناه بیان شد، اهمیّت آن وقتی مشخص میشود که توجّه کنیم هیچ چیز در عالم مهمتر از رفتن ما به سوی خدا نیست. تمام عالم و موجودات و حوادث آن مثل خورشید و باران و درختان و حیوانات و جامعه انسانها و مسایل فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و شغل و ازدواج و خانواده و بازی و دوستان و مدرسه و ... مقدّمه رفتن ما به سمت خدا است. زیرا وقتی ما به دنیای اطرافمان نگاه می کنیم می بینیم که همه چیزهای موجود در جهان تحت اختیار انسان قرار دارند یا به عبارت دیگر، برای انسان که اشرف مخلوقات هست آفریده شده اند. حال جای این سئوال است که خود انسان برای چه منظوری آفریده شده است؟ چرا جهان و این همه موجودات آن در اختیار انسان قرار گرفته است؟
خداوند در قرآن می فرماید: « و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون ». یعنی: جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه مرا عبادت کنند. و گفتیم که « گناه » ضدّ « عبادت » است. پس گناه یعنی هدر دادن تمام امکانات عالم و ناسپاسی در برابر آن.
از همین جا مشخص میشود که حقیقت « گناه » ، چیزی است که ضدّ نظام جهان آفرینش است و با نظام عالم همخوانی ندارد. میدانیم که هر گاه چیزی با یک سیستم همخوانی نداشته باشد ، موجب بروز آسیب و اختلال در آن سیستم میشود. مثل وقتی که آدم غذای ناجوری بخورد که با دستگاه گوارش او سازگاری نداشته باشد. لذا گناه نیز برای شخص انجام دهنده آن، موجب بروز دردسر میشود. خیلی از مشکلاتی که در زندگی برای انسان پیش می آید ، به علّت گناه است. دانشمندان دینی می گویند: وقتی فردی مرتکب یک گناه می شود ، این امر چند پیامد سوء برای او دارد، که برخی از آنها عبارتند از:
الف- مجازات: مجازات به عذابی گفته می شود که فرد گناهکار در جهان آخرت می چشد.
ب- مکافات: مکافات به بلایی گفته می شود که فرد گناهکار در همین دنیا می بیند.
ج- سلب توفیق: به این معنا که خداوند قبل از اینکه بنده اش مرتکب این گناه شود ، برای او نعمتی (مادّی یا معنوی) را مقرر فرموده بود تا در زمان خاصّی به او عطا فرماید ، اما به دلیل گناهی که فرد مرتکب شده است ، خداوند دیگر آن نعمت را به او نخواهد داد. در احادیث معصومین (ع) آمده است که گناه مانع رزق می شود. همچنین گناه باعث مستجاب نشدن دعاها می گردد.
بر این اساس ، فرد با ارتکاب هر گناه ، هم عذاب خود در جهان آخرت را بیشتر می کند ، هم موجب بروز بلاها و سختی های بیشتری در زندگی دنیوی خود می شود و هم توفیق رسیدن به نعمتهایی را از دست می دهد.
البتّه آنچه گفته شد، تنها پاره ای از آثار سوء ناشی از گناه است. گناه زیانهای هولناک دیگری هم دارد. مثلاً هر بار که بنده ای گناه می کند ، مقداری از نور درون او ( نوری که خداوند از آغاز در درون همه بندگانش به ودیعه گذاشته است ) کاسته می گردد. وقتی فردی بر اثر گناهان متعدّد ، نور درونش را تا حدود زیادی از دست داد ، دیگر نمی تواند در زندگی خوب تصمیم بگیرد و ممکن است در برهه های حسّاس زندگی تصمیمهای اشتباهی بگیرد که برخی از آنها قابل جبران نباشد و به بدبختی او منجر شود.
در احادیث معصومین (ع) نیز به این نکته اشاره شده است که گناه به تدریج قلب انسان را فرا می گیرد و وقتی گناه بر قلب چیره شد ، قلب را « زیر و رو » و « واژگون » می کند. در تشریح این نکته ، باید توجّه کرد که قلب انسان مثل یک ظرف است. همچنانکه اگر ظرفی واژگون شود و دهانه آن رو به پائین و کف آن رو به بالا قرار گیرد ، همه محتویّاتش خالی می شود و هیچ چیز دیگری را هم نمی توان درون آن قرار داد، گناه هم با قلب همین کار را انجام می دهد. اهمیّت این نکته وقتی بیشتر مشخّص می شود که بدانیم جای خیلی از امور خیر و نیک ، قلب انسان است که از مهمترین آنها می توان از « هدایت » (یعنی یافتن راه درست) نام برد. بر این اساس ، قلب فرد گناهکار ، نمی تواند جای هیچ امر خیر و نیکی باشد. و چون « شر » معنایی جز « عدم خیر » ندارد ، لذا معلوم می شود که قلب فرد گناهکار ، از شر ها پر است. ولو اینکه خودش به آن آگاه نباشد.
پخش پیام بازرگانی تبلیغ نسکافه نستله ( اسرائیلی ) از شبکه سه سیما مورخ 6/11/1388( دقایقی قبل از پخش فیلم سینمایی ) را شدیداً محکوم کرده ، از مسئولین پخش آن خواستار عذر خواهی از همه امت اسلام هستیم.
از همه دوستان وبلاگ نویس خواهشمندم جهت محکوم کردن این اقدام ، این متن را در وبلاگهای خود قرار دهند.
خوانندگان وبلاگ نیز میتوانند با پیامک فرستادن متن فوق ، در این اعتراض و جهاد ضد صهیونیستی شرکت نمایند.
وقتی خواستگار و خانواده اش رفتند ، نزد خواهرم رفتم و پرسیدم: نظرت چیست؟
گفت: آدم خوبی است. اما می گوید نمیخواهم همسر آینده ام کار کند. در حالیکه من درس خوانده ام و به رشته ام علاقمندم.
گفتم: این حرف حکایت از سلامت فکر او دارد. « ماهیت » این حرف ، ماهیت خوبی است چون مبنی بر « حفظ حریم زن » و « رعایت ارزشها » است. اما « شکل » این حرف ، شکل درستی نیست. چون در زمان ما ، ممکن است شاغل نبودن زن ، « شکل » مناسبی برای حفظ حریم او نباشد و مصداقی از آن محسوب نشود.
برخی حرفها ماهیت درستی دارند اما شکل درستی ندارند. برعکس برخی حرفها هستند که شکل درستی دارند اما ماهیت آنها نادرست است. مثلاً خیلی ها ممکن است دم از « آزادی مردم » می زنند که شکل درستی است و همه قبول دارند، اما ماهیت حرفشان « بی بند و باری » و « کنار زدن ارزشها » باشد. یا برخی دیگر از « آزادی بیان » سخن بگویند که درست است اما ماهیت کلامشان « شبهه پراکنی و تضعیف اعتقادات دینی مردم » باشد که یکی از تاکتیکهای « مبارزه با دین » است. یا بعضی افراد دم از « عشق » بزنند اما ماهیت حرفشان ، « هوسرانی » باشد. و ...
آنچه در درجه اول اهمیت است ، « ماهیت » سخن است. « شکل» سخن در درجه بعدی است. اگر یک سخنی ماهیت درست اما شکل نادرست داشته باشد ، زیاد جای نگرانی نیست. چون با گذر زمان و کسب تجربه بیشتر و ملاحظه پارامترها و وضعیتهای مختلف ، ممکن است شکل آن – در عین ثابت ماندن ماهیتش - تغییر کند.
حرفها ممکن است شکلهای مختلفی داشته باشند ، آدم عاقل باید بتواند در پس پرده « شکلهای گوناگون » یک کلام ، « ماهیت » آن کلام را تشخیص دهد.
بنابراین تو نگران نباش. او ممکن است پس از چند سال زندگی مشترک ، در عمل ببیند که در زمان ما، اقتصاد خانواده تنها با کار کردن مرد ، سامان نمیگیرد و از طرف دیگر تو پایبند اعتقادات دینی ات هستی و محیط کاری ات هم محیطی سالم است و بنابراین ضرورتی ندارد که آن « ماهیت » فکری حتماً خودش را در چنین « شکلی » نشان بدهد ، آنگاه به کار کردن تو رضایت بدهد.
<>postamble();>از همان زمان حیات رسول اکرم (ص) ، عدّه ای از افراد و حتی صحابه آن حضرت ، اسلامشان ظاهری بود و در دل همچنان بر همان کفر سابق خویش بودند. اما حضرت رسول (ص) به جهت نوپا بودن اسلام و سایر مصالح عالیه ، یا به جهت عدم اذن الهی ، آنها را معرفی نمی فرمودند. اینان پس از اعلام رسمی جانشینی حضرت امیر (ع) از سوی پیامبر (ص) در غدیر خم ، با هم متحّد شدند و پیمانی بستند که بعدها به نام «صحیفه ملعونه» شهرت یافت. سپس زمانی که حضرت رسول در حال ارتحال بودند و میخواستند برای گمراه نشدن امّت بعد از خود ، وصیّت مکتوبی به جای بگذارند ، عمر با گفتن «انّ الرّجل لیهجر» و «حسبنا کتاب الله» و پاره کردن کاغذ و شکستن قلمی که برای نوشته شدن وصیّت حضرت رسول (ص) آورده بودند ، از نوشته شدن وصیّت پیامبر خاتم (ص) جلوگیری کرد. پس از وفات پیامبر (ص) ، در حالیکه حضرت امیر (ع) مشغول غسل و دفن پیامبر (ص) بودند ، اصحاب صحیفه ملعونه ماجرای سقیفه بنی ساعده را به وجود آوردند که اسلام را از مسیر اصلی خویش منحرف کرد. باقی صحابی پیامبر (ص) نیز یا به جهت ترس از قدرت حاکم ، یا به جهت تطمیع و دنیا گرایی ، از دادن شهادت حق درباره جانشین حقیقی پیامبر (ع) خودداری نمودند. غاصبان حکومت نیز پس از قرار گرفتن در مسند حکومت جامعه اسلامی ، برای توجیه دینی رفتار غیر اسلامی خود و نیز محو فضایل جانشینان حقیقی رسول الله (ص) خصوصاً حضرت امیر (ع) ، خواستند مردم با سنّت واقعی نبوی آشنا نشوند ، لذا دست به اعمال خاصی می زدند که از آن جمله می توان به منع کتابت احادیث نبوی و جلوگیری از نشر فضایل حضرت امیر (ع) و نیز رواج احادیث جعلی از سوی خلفای غاصب اشاره نمود. در این زمان ، اکثریّت مسلمانان افرادی بودند که کمتر از سه – چهار سال از حیات پیامبر (ص) را درک کرده بودند و تعداد مسلمانان پیشین که اکثر عمر پیامبر (ص) را درک کرده بودند، اندک بود. لذا توده مردم اینان را به عنوان صحابی رسول الله می شناختند و آنها را جانشینان واقعی پیامبر (ص)می دانستند. این زمامداران نیز با رویه مقدس مآبانه و با استفاده از عامل «ثروت» و «قدرت» در جهت فریب توده مردم چیزهایی را به عنوان اسلام به مردم معرفی می کردند که از اسلام حقیقی فرسنگها فاصله داشت و بدینسان انواع بدعتها ، مخالفتها با کتاب خدا و سنّت پیامبر (ص)، فساد و ظلم و بی عدالتی ، در انحصار گرفتن بیت المال و تاراج آن ، تعطیل حدود الهی ، آشکار کردن فساد ، حلال کردن حرام خدا و حرام کردن حلال خدا ، و همه اینها به اسم اسلام در جامعه شیوع فراوان یافت و در یک کلام ، «منکر» ها ترویج شدند و «معروف» ها ترک گشتند، معیارهای الهی از بین رفت و مسابقه عمومی در شهوات و التذاذ و تکاثر ، حتی در بین خواصّ امّت رواج یافت. نتیجه طبیعی چنین وضعیتی این است که افرادی که این معیارها در وجود آنها پر رنگتر است اداره امور جامعه را در دست می گیرند و در مقابل ، شخصیتهایی که وجودشان تجلّیگاه فضلیتها و زهد و تقوا و آرمانخواهی الهی است به مسلخ میروند. با شهادت حضرت امیر (ع)، این روند از سوی معاویه با شدّت بیشتری دنبال شد. معاویه در اجرای استراتژی «کنار زدن ارزشهای اسلامی» ، ابتدا به شایعه پراکنی و اهانت گویی به حضرت علی (ع) روی آورد. او خود در این مورد می گوید: «باید تا آنجا پیش رویم تا آنکه کودکان بر لعن علی و خاندان او تربیت شوند و بزرگان پیر شوند تا دیگر یاد کننده ای باقی نماند که یاد آنها را زنده نگهدارد». او در ادامه فعالیتهای تبلیغاتی خود ، اندیشه «مرجئه» را در کانون عملیّات روانی سیاستهای خود قرار داد که بر اساس آن ، افکار عمومی به رخدادهای سیاسی و اجتماعی جامعه کاملاً بی اعتنا گشتند و «حق» و «قدرت» مساوی یکدیگر شناخته شدند. زمانی که خلافت به یزید رسید ، او با سرعت بیشتری و البتّه با پیچیدگی کمتری (بر خلاف پدر) ، مرزهای باورهای مردم و احکام الهی را در هم می شکست و بر خلاف معاویه و خلفای پیشین که حفظ ظاهر میکردند ، آشکارا به فسق و فجور مبادرت می کرد و هیچ ابایی از آن نداشت. یزید اصولاً هیچ اعتقادی به اسلام نداشت و در شعر معروف خود ( لعبت بنی هاشم بالملک فلا *** جاء خبر و لا وحی نزل ) به صراحت کتاب قرآن و وحی الهی را انکار می کند. طبیعی است که شخصیّتی همانند امام حسین (ع ) نیز حاضر نبودند با شخصی همچون یزید بیعت کرده ، حکومت وی بر جامعه اسلامی را به رسمیّت بشناسند. در واقع بیعت یا حتّی سکوت امام (ع) در مقابل چنین حکومتی، افزون بر آن که ترویج منکر و مبارزه با معروف بود، عذر و بهانهای نیز برای افراد عادّی در همکاری با حاکمان اُموی میشد. حضرت با مشاهده و بررسی عمق انحرافات امّت اسلامی در عصر حکومت معاویه و سپس حکومت یزید، به این نتیجه رسیده بودند که دیگر نمیتوان با موعظه و خطبههای آتشین و سخنرانیهای تهدیدآمیز و تحریککننده، انحرافی را که در مبانی اعتقادی و سیاسی جامعة اسلامی و نیز در دستگاه خلافت رسوخ کرده، از بین ببرند؛ بلکه تنها راه درمان و نجات امّت اسلامی، برپایی یک نهضت عمیق است که بازتاب و گستره آن، افزون بر آنکه فرا مکانی باشد، فرا زمانی نیز بوده و در گستره زمان ، الگویی برای آزاد مردان تاریخ باشد. لذا حضرت امام حسین (ع) حرکت خویش را با هدف « احیای فرهنگ اسلام اصیل و ناب محمّدی (ص) و زدودن زنگارهای تحریف و بدعت از دین جدّشان » و با راهکار و ابزار« امر به معروف و نهی از منکر » آغاز نمودند. البتّه در مقابل، یزید نیز کسی نبود که بدون بیعت گرفتن از امام (ع) ساکت بنشیند، چون یزید به خوبی به این موضوع آگاهی داشت که به رسمیّت نشناختن حکومت وی از سوی افرادی همچون حسین ابن علی (ع) به معنای ردّ مشروعیّت آن و آمادگی برای مبارزه با حکومت او می باشد. لذا به مقابله با قیام امام (ع) برخاست و بدین ترتیب با بهره گیری از هجمه تبلیغاتی سنگین و تحریف و نیز انحراف خواص و عافیت طلبی و عدم مسئولیت پذیری آنان و سکوت توده مردم ، حادثه عاشورا به وقوع پیوست.
وقتی کلمه «تنبلی » را می شنویم ، اغلب به فکر دانش آموزان می افتیم و گمان می کنیم صفت تنبلی مربوط به دانش آموزان است و باعث می شود که آنها در درسشان نمرات خوبی کسب نکنند. اما واقعیت آن است که تنبلی ، یکی از بزرگترین دردهایی است که اغلب ما در درجات مختلفی به آن گرفتاریم و خودمان خبر نداریم یا نمی خواهیم خبر داشته باشیم!
ما که الحمد لله اهل گناهانی چون شرب خمر و قمار و بی عفتی نیستیم، آن چیزی که ما را از رشد و رسیدن به درجات بالا باز می دارد ، همین « تنبلی » خودمان است. حال نداریم قرآن بخوانیم ، حال نداریم به مسجد یا نماز جمعه برویم ، حال نداریم لای مفاتیح را باز کنیم.
غالباً فکر می کنیم تنبلی یعنی کار نکردن و بیکار نشستن. اما این فقط یک شکل تنبلی است. تنبلی در چند شکل می تواند وجود داشته باشد:
1- انجام ندادن هیچ کار ( بیکار نشستن ): این شکل که شکل ساده تنبلی است و به راحتی قابل تشخیص است، اتفاقاً کم بروز می کند.
2- انجام دادن کارهای بیهوده و غیر ضروری: آدم 2 ساعت پای کامپیوتر می نشیند و با فایلهای مختلف کلنجار میرود و اگر بعد از 2 ساعت ، از خودش بپرسد من در این مدت چه کار مفیدی انجام دادم؟ هیچ پاسخی نمی تواند به خودش بدهد. تماشای تلویزیون در زمانی که برنامه آن نه تنها به دردمان نمیخورد بلکه اصلاً مورد علاقه ما هم نیست و فقط چون کاری نداریم که انجام بدهیم ، جهت گذراندن وقت داریم به صفحه تلویزیون نگاه می کنیم ، هم از این نوع است. مثال دیگرش برگ زدن مجله یا حتی خواندن مطالبی از روزنامه هاست که نه به دردمان میخورند و نه مورد علاقه مان هستند. ما در حالی وقت زیادی را صرف این کارهای بیهوده می کنیم که 10 دقیقه زمان خواندن یک نماز واجب ، در نظرمان خیلی زیاد است و تا می توانیم آنرا به تأخیر می اندازیم و وقتی هم که شروع به خواندن کردیم ، می خواهیم هر چه زودتر به پایان برسد!
3- پرداختن به امور صرفاً دلخواه به نحو افراطی و رها کردن کارهای لازم: آدم پای تلویزیون می نشیند و فرضاً 90 دقیقه یک مسابقه فوتبال را تماشا می کند یا یک فیلم سینمایی یک ساعت و نیمه را می بیند ، اتفاقاً به آن علاقه دارد و لذت هم می برد ( تفاوت با شکل قبل ) اما « فایده عقلایی » ندارد و در ازای وقتی که از او صرف شده چیزی به دست نمی آورد. مثال دیگرش افراط در روابط اجتماعی است: به یک میهمانی و صله رحم میرویم ، خیلی هم خوب است ، ثواب هم دارد ، ولی یک ساعت نشستن کافی است. زیاد نشستن و پراکنده گویی کردن علاوه بر اینکه هیچ فایده ای ندارد و فقط اتلاف وقت است ما را در معرض گناهانی همچون غیبت و ... هم قرار می دهد.
4- انجام دادن کارهای کم اهمیت و رها کردن کارهای مهمتر: این را هم میتوان یک نوع تنبلی به شمار آورد. در مورد حضرت علی (ع) نقل شده است که وقتی میخواستند از بین دو کار خوب ، یکی را انتخاب کنند ، سخت ترین آنها را انتخاب می کردند (نقل قریب به مضمون).
معمولاً ما فکر می کنیم که تعداد معدودی از مردم « نابغه » هستند و اکثر مردم ، آدمهای عادی هستند. اما من فکر می کنم تقریباً همه مردم نابغه و عارف و هنرمند و ... هستند و فقط تعداد انگشت شماری ممکن است اینگونه نباشند. منتهی اکثر مردم به دلایلی نبوغ و عرفان و هنرشان بروز نمی کند. یکی از مهمترین این دلایل ، تنبلی کردن و راحت طلبی است. پندار عمومی این است که فرد نابغه ، در حالیکه در خانه اش روی مبل نشسته ، بی هیچ زحمتی ، از ذهنش طرحهای علمی تراوش می کند! یا یک عارف بی هیچ تلاشی ، حجابها از جلوی رویش کنار میروند و درهای غیب و شهود به رویش باز می شود! یا یک هنرمند ، به طور مادر زاد از انگشتان دستش هنر می تراود! در حالیکه حقیقت این است که هیچ چاهی به آب نمی رسد مگر بعد از بیل و کلنگ زدنهای فراوان و شکافتن زمین و مبارزه با سنگهای سخت. البته درست است که برخی زمینها نرمترند و برخی سفت تر. اما درهمین زمینهای نرم هم هیچ چاهی را نمی توان بدون عرق ریختن و نفس نفس زدن به آب رساند.
تبلیغات تلویزیون را ببینید: تبلیغ انواع کتب کمک درسی و موسسه های آموزشی و ... برای هر چیزی یکجور کتاب طراحی کرده اند: کتابهای مخصوص امتحانات ، کتابهای مخصوص ارتقاء معدل ، و ... . اینها برای چیست؟ مگر « یاد گرفتن درس » یک چیز است یا چند چیز؟ خوب کسی که درس را یاد بگیرد ، هم در امتحانات پایان ترم قبول می شود ، هم معدلش بالا میرود ، هم در کنکور موفق می شود. مگر کتابهای رسمی آموزش و پرورش که توسط بهترین کارشناسان و با متقن ترین اسلوب علمی روز دنیا طراحی شده اند چه چیزی کم دارند؟ مگر دولت بعد از صرف این همه هزینه گزاف برای آمورش و پرورش ، در امر تدوین کتب درسی چیزی کم گذاشته است؟ به نظر من واقعیتی که زیربنای همه این کارها قرار دارد این است که مردم راحت طلبند و دنبال « روشی » برای موفقیت می گردند که نیاز به تلاش نداشته باشد! یا لااقل بتوان با تلاش کمتر ، به موفقیت بیشتری رسید. این فکر اصلاً صحیح نیست. هیچ فرمول جادویی برای موفقیت بدون تلاش کردن وجود ندارد. راز بزرگ موفقیت همان کلمه آشنایی است که مردم از آن فراری هستند: « تلاش ».
دیشب خوابی دیدم. اما بیان آن نیازمند یک مقدمه است:
حدوداً از سن دبیرستان ، گرایش خاصی در من ایجاد شد و آن علاقه به سادات بود. به طوریکه مثلاً اگر کاری داشتم و باید به مغازه ای میرفتم ، مغازه ای را که صاحبش سید بود بر مغازه های دیگر ترجیح میدادم حتی اگر می دانستم که جنس آن نامرغوب است یا گرانتر میدهد. سید بودن فروشنده برایم یک ارزشی بود که مهمتر از جنس مرغوب یا قیمت مناسب بود. همین گرایش در ازدواج هم اثر گذاشت. به طوریکه برای انتخاب همسر ، فردی را که سید بود بر افرادی که سید نبودند اما در سایر کمالات و ارزشهای دیگر برتر بودند ( حتی در صفات اخلاقی مثل صبر و حلم و ... ) در نظر من ارجح بودند. و همیشه این شعر را می خواندم:
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا *** ما همه بنده و این قوم خداوندانند.
( نیازی به تذکر نیست و هر عاقلی می داند که این مسأله در حیطه مسایل شخصی است و مسایل اجتماعی مثل انتخابات و ... قطعاً فرق می کند ).
دیشب فرزند خردسالم فضولی کرد و مادرش با او برخورد کرد و او هم ناراحت شد و گریه کرد. من با خودم فکر کردم که کاش همسرم در اینجا با حلم بیشتری برخورد می کرد تا کودک نرنجد. و بعد به خودم گفتم: خودت سید بودن را بر دیگر صفات ترجیح دادی وگرنه در اطرافیان نزدیک افرادی بودند که اخلاقیات خیلی خوبی داشتند. با خودم گفتم: به اینترنت می روم و پستی می زنم و به کاربران میگویم که برای زندگی مشترک آینده ، صفاتی را که به درد زندگی می خورد مورد نظر قرار دهید و احساسی برخورد نکنید و ...
شب خواب دیدم: گویا قیامت شده است. جمعیت عظیمی بود. شخصی که کمی فربه بود و شکمش کمی بزرگ بود در جلوی جمعیت ایستاده بود و ترازوی بزرگی در دست داشت. مردم به صف بودند و یکی یکی جلو می رفتند و آن شخص با ترازویش ، مردم را به « سالم » و « ناسالم » تفکیک می کرد و هر دسته را دیک جانب خود قرار می داد. نوبت من که شد و در ترازو قرار گرفتم ، آن شخص ( که با توجه به صفات ظاهری اش که در کتابها خوانده بودم و نیز مسئولیتی که آنجا داشت فکر می کنم حضرت علی (ع) بودند ) به من فرمود: تو شکمت پر از عفونت است.... اما ما تو را به عنوان یک آدم سالم می پذیریم.
( آن قسمت نقطه چین را برای این ننوشتم چون مطمئن نیستم که خودشان چیزی فرمودند یا اینکه من استنباط کردم. ولی به حد یقین می دانم که علت اینکه مرا با وجود پر بودن از عفونت ، به عنوان آدم سالم پذیرفتند ، این بود که من همیشه سادات را بر غیر سادات ترجیح می دادم و لو اینکه غیر سادات از سایر لحاظها بر سادات برتری داشتند).
لذا آمدم به اینترنت تا به کاربران بگویم: هر گاه یک سید طرف ارتباطتان بود ، فکر نکنید که او یک آدمی است مثل سایر آدمها با این تفاوت که سید است. بلکه فکر کنید شخص علی ابن ابی طالب (ع) طرف ارتباطتان است و همانگونه که اگر امیر المومنین (ع) طرف ارتباطتان بود به آن حضرت احترام میگذاشتید ، به آن سید هم همانگونه احترام بگذارید.
تعجب نکنید! بالاخره واقعیت این است که مسایل جنسی یک قسمت مهمی از زندگی هر فردی است. هیچ کسی وجود این بُعد و اهمیت آن را انکار نمیکند. از سوی دیگر ، به خاطر ماهیت خاص این مسأله ، گفتگو در مورد آن به راحتی میسر نیست. لذا معمولاً افراد در این زمینه مهم از زندگی شان ، آگاهی های کمی دارند. متأسفانه راه مناسبی هم جهت به دست آوردن آگاهی های لازم در این زمینه وجود ندارد یا به راحتی قابل انجام نیست . و این امر در زندگی افراد متأهل باعث بروز مشکلاتی می شود. البته معمولاً این قبیل افراد حفظ ظاهر می کنند و مشکل خود را تحت عناوین دیگری مثل عدم تفاهم ، عدم سازش ، و ... بیان می کنند. اما ممکن است واقعیت این باشد که آنها در این بُعد از ابعاد زندگی شان ، دچار مشکل هستند. بگذریم...
شاید خیلی از افراد بخواهند بدانند نظر اسلام ( و به خصوص فرهنگ شیعه ) در خصوص مسائل جنسی چیست؟ اخیراً یک مقاله علمی خوبی پیدا کردم که به طور تقریباً جامع به این مسأله پرداخته است. این فایل به فرمت آکروبات است و می توانید آن را از لینک زیر دانلود کنید:
http://shistu.org/files/fa/pdf2/shiitestudies/Sh-22/Shie%20Shenasy-22-4.PDF
جهت دانلود فایل فوق ، بر روی لینک بالا راست کلیک کنید و از منوی باز شده ، گزینه ...Save Target as را انتخاب کنید ( البته کلیک چپ روی این لینک نیز متن مقاله را در همین پنجره باز میکند ).
کتاب شریف حلیة المتقین نوشته عالم بزرگ شیعه علامه سیّد محمّد باقر مجلسی ( قدس سره ) هم حاوی تعالیم ارزشمند فراوانی در این زمینه است و برخی از فصول آن به همه ابعاد و جزئیات مسأله جنسی پرداخته است.
ما معمولاً ماست و پنیر نمی خریم. خانمم شیر یارانه ای میخرد و از آنها ماست و پنیر تهیه میکند. اینطوری قیمت نهایی آنها ارزانتر در می آید. تا مدتی همه چیز خوب بود. اما مشکلی که اخیراً پیدا شده بود این بود که مدتی بود شیر کم شده بود. باید سر صف می ایستادی ، تازه آن وقت هم نفری دوتا بیشتر نمیدادند. در حالیکه ما برای ماست و پنیر درست کردن ، حدود 10 تا لازم داریم.
امروز عصر با خانمم ، سوار بر موتور دنبال شیر رایانه ای میگشتیم. هر جا میرفتیم میگفتند: تمام شد. یک مغازه دار هم گفت: فقط یکی دارم. میخواهید؟
من به این فکر افتادم که: این کمبود نعمت ، اثر گناهان خود ما است. مگر نه اینکه نتیجه کارهای ما به خود ما برمیگردد و مگر نه اینکه قرآن میفرماید: اگر تقوا پیشه کنید ( از گناهان پرهیز کنید ) از بالای سر و پائین پاهایتان به شما نعمت میدهیم تا بخورید؟
قرآن می فرماید: وما أصابکم من مصیبة فبما کسبت أیدیکم ویعفو عن کثیر
یعنی: هر چه بدی به شما می رسد ، به خاطر کارهایی است که انجام داده اید. تازه خداوند خیلی از آنها را هم بخشیده است.
و نیز می فرماید: ذلک بما قدمت أیدیکم و أن الله لیس بظلام للعبید
یعنی: این بدی ها به خاطر کارهای بدی است که قبلا انجام داده اید. و گرنه خداوند به هیچیک از بندگانش ظلم نمیکند.
به قول شاعر:
در کشاقوس حوادث حکما را مثلیست
در جهان هر عملی موجب عکس العملیست.
این فکرها را میکردم و به یاد گناهان خودم و حقوقی که از مردم بر گردنم افتاده می افتادم و استغفرالله ربی و اتوب الیه میگفتم ( واقعاً هم پشیمان بودم و قصد تصحیح رفتارهایم را داشتم ). در همین حال به یک مغازه رسیدیم. جعبه های خالی شیر را بیرون گذاشته بود. یعنی شیر تمام شده. ولی ما باز پرسیدیم: آقا شیر دارید؟ گفت بله. دو نفرید؟ نفری چهارتا میدهم.... و هشت پاکت شیر به ما داد که نیاز ما را تا حد نسبتاً کاملی رفع می کرد. و الحمد لله رب العالمین.
هر سیستم یا « دستگاه » ایی دو ویژگی اساسی دارد:
1- از یکسری اجزاء ( اعضاء ) تشکیل شده است که با همدیگر ارتباط متقابل دارند ؛
2- کل سیستم یا دستگاه ، یک یا چند هدف معین را دنبال می کند که ارتباطات اجزاء دستگاه با همدیگر ، برای رسیدن کل سیستم به آن هدف یا اهداف است.
خانواده نیز مانند هر سیستم یا « دستگاه » ایی ، از اجزاء یا اعضایی تشکیل شده است. در نظام یک خانواده ، هر یک از اعضاء جایگاه خاص خود را دارند که با جایگاه دیگری متفاوت است. به این معنی که هر کدام از این سه جایگاه ( جایگاه مرد - جایگاه زن - جایگاه فرزند ) ویژگیهایی خاص خود را دارد که با ویژگیهای دو جایگاه دیگر فرق می کند. شناخت جایگاه هر یک از اعضاء خانواده ، می تواند ما را در شناخت بهتر آن عضو و برقراری بهتر ارتباط با آن عضو خانواده و نتیجتاً سلامت نظام خانواده و تحقق اهداف آن یاری نماید.
اشتباهی که بسیار زیاد روی می دهد این است که دیدگاه ما نسبت به یک عضو ( و نتیجتاً ارتباط ما با آن عضو ) بر پایه شرایطی باشد که جزء ویژگیهای خاص جایگاه خودمان است. یعنی ما دیگران را و جایگاهشان را همانند« خودمان و جایگاه خودمان » در نظر بگیریم ( با تفاوت در جزئیات و مصادیق ).
زن در خانواده ، جایگاه ممتازی دارد. این جایگاه ، ویژگیهای خاصی دارد که از میان همه آنها ، یک ویژگی خاص موضوع بحث ماست. ویژگی ایی که زن را « محور و ستون خانواده » قرار می دهد.
زن ، انجام دهنده کارهای « داخلی » منزل ( آشپزی ، شستشوی البسه ، نظم وسایل درون خانه ، پاکیزه نمودن منزل و... ) است. این کارها ، ماهیتاً اموراتی هستند که به همه اعضای خانواده مربوط می شوند.
همه امور داخل خانواده و حتی کنترل فرزندان و مراقبت از آنها ( چه از جنبه تغذیه ، چه از جنبه رفتار و تربیت ، چه از جنبه درس و مشق ) عمدتاً توسط زن صورت می گیرد و اوست که عمده وقت و انرژی خود را صرف این مسایل می کند در حالیکه مرد امور بیرون از منزل را بر عهده دارد و عمده وقت و انرژی خود را بیرون از منزل به کار میگیرد و زمانی هم که در منزل حضور دارد بیشتر به استراحت و تمدید قوا اختصاص دارد و نقش او در تربیت فرزندان و مراقبت از رفتارهای آنها بیشتر به شکل یک نظارت کلی انجام می شود نه اینکه در جزئیات لحظه به لحظه رفتار فرزندان حضور داشته باشد و نقش ایفا کند و از این جهت مانند مدیرکل یک سازمان است که گزارش امور اجرایی را از مدیرعامل می شنود و بر اساس آن دستورات لازم را صادر می کند ولی خودش در گیر و دار اجرائی امور نقش عملی ندارد.اگر هم در کار منزل به همسرش کمک کند ، یک امر کمکی و فرعی و محدود است و باز بار اصلی امور داخل منزل بر عهده زن است و کار اصلی را زن انجام می دهد. بنابراین زن ارتباط تنگاتنگی با تمام اعضای خانواده وتمام ابعاد داخلی خانواده دارد به نحوی که هیچ یک از اعضاء دیگر خانواده چنین ارتباطی را با همدیگر و با کل خانواده ندارند. به دلیل همین ارتباط تنگاتنگ اوست که زن « تنظیم کننده فضای درون خانواده » و محور و ستون آن است.
قرار گرفتن زن به عنوان محور خانواده ، یک ویژگی خاصی را برای او ایجاد می کند که توجه سایر اعضاء خانواده به آن بسیار مهم است و آن این است که وضعیت روحی و روانی و عاطفی زن ، تمام فضای خانه را تحت تأثیر قرار می دهد:
« اگر زن ناراحت شود ، این ناراحتی به کل فضا و اعضای خانواده سرایت خواهد کرد و اگر زن خوشحال باشد ، این شادی نیز به کل اعضای خانواده و فضای درون خانواده منتقل خواهد شد ».
اعضای یک خانواده افسرده و ملول ، نمی توانند در کارهای خود به موفقیت دست یابند. اگر ما نشاط و شادابی درون خانواده و اعضاء آن را خواهانیم ، باید توجه خاصی به محور خانواده داشته باشیم و از ناراحت شدن او جلوگیری کنیم. اگر میخواهیم فضای خوبی در خانواده ما وجود داشته باشد ، باید مراقبت کنیم که برای زن خانواده مشکلی پیش نیاید. بنابراین جلوگیری از ناراحتی زن خانواده ، یکی از مهمترین وظایف مرد خانواده است. شما حتی اگر شوهر خودخواهی هم باشید و آسایش و لذت هیچ کس غیر از خودتان برایتان مهم نباشد ، برای حال خودتان هم که شده ، باید
مراقب ستون خانه باشید و از ناراحتی او جلوگیری کنید. چون ناراحتی او ، روی آسایش شما هم اثر سوء خواهد گذاشت.برای حفظ شادابی ستون خانواده ، باید دغدغه های او را بشناسیم و تمام تلاش خود را در رفع سریع آنها به کار گیریم ولو اینکه او در خصوص مشکلات و نگرانی ها و نیازهایش حرفی نزده باشد.
حال این سئوال مطرح می شود که هیچ انسانی معصوم نیست. بنابراین اگر لازم شد زن خانه ، در مواردی رفتار خود را تصحیح بکند ، چگونه باید این را به او گفت؟
پاسخ این است که تصحیح مورد نظر باید با در نظر گرفتن ویژگی محور بودن زن به او گفت. یعنی نهایت دقت خود را به کار ببریم تا به نحوی این سخن را بگوئیم که باعث ناراحتی او نشود و به عبارتی: آب توی دل او تکان نخورد.
این یک هنر است. اصولاً نمیشود به طور ساده ( بدون هنر ) زندگی کرد. بلکه در تمام ابعاد زندگی ، هنرمندی لازم است و باید « با هنرمندی » کار کنیم.
در خصوص این مسأله ، خیلی از جاها شاید نیازی به گفتن یک مسأله به صورت مستقیم نباشد فقط نیاز به یکسری اقدامات به صورت خاموش و بدون مظهر باشد. مثلاً اگر میخواهیم کار خاصی انجام نشود ، به جای اینکه خیلی ساده و مستقیم به او بگوئیم « دیگر این کار را نکن » ، خودمان بیاییم و شرایط انجام یافتن آن کار را از بین ببریم یا اصلاً آن نیازی را که باعث انجام آن کار شده است را از بین ببریم ( خودمان به نحو مورد نظر خودمان آن را تأمین کنیم ) به جوری که نیازی نباشد زن خانه آن کار را انجام دهد. مثلاً اگر موقع بیرون رفتن از خانه ، حجابش کاملاً درست نیست و اقدامی هم برای تصحیح آن انجام نمی دهد، خریدها را خودمان انجام دهیم ( در حین برگشت از سر کار ، چیزهایی را که فکر می کنییم لازم است بخریم و با خود بیاوریم ) تا نیاز به بیرون رفتن او از منزل نباشد یا کمتر باشد. به هر حال از امر و نهی مستقیم باید پرهیز کرد. خصوصاً در مواردی که به هر دلیل ، احتمال بدهیم که امکان گفتگوی مثبت فیمابین ضعیف باشد و این امر مفسده داشته باشد. البته در زمانی که هیچ راهی نداشته باشیم ، چاره ای جز بیان مطلب نیست ولی باید به نحوی این کار را انجام داد که باعث ناراحتی او نشود. مثلاً خیلی کوتاه به او بگوئیم و نیائیم 2 ساعت در مورد آن مسأله با او صحبت کنیم. آنهم با رعایت کامل احترام و حفظ شخصیت و حرمت او و با دلسوزی و محبت پدرانه.
راههای جلوگیری از ناراحتی ستون خانواده چیست؟
یک مسأله این است که نگاه کنیم ببینیم چه مشکلاتی وجود دارند که باعث ناراحتی و دغدغه خاطر او شده اند ( نیازی نیست از او بپرسید. فقط با دقت به اطراف خودتان نگاه کنید). مثلاً خرابی فلان وسیله برقی او را ناراحت کرده است ، یا فلان لامپ سوخته است یا درب فلان کمد به راحتی باز و بسته نمی شود و مسایلی از این قبیل. مرد خانواده باید خیلی سریع نسبت به رفع این مستیل اقدام کند و نگذارد ستون خانواده ناراحت شود.
مسأله دیگر این است که ببینیم چه شخص او نیازمندی هایی دارد تا آنها را برایش تأمین کنیم. مثلاً با شناختی که از او داریم ، ببینیم تفریح مورد علاقه اش چیست ( این مسأله بر حسب شخصیت افراد ، متفاوت است: دید و بازدید فامیلی ، پارک رفتن ، ... ) و زود به زود شرایط را برای تفریح مورد علاقه او ( و نتیجتاً تمدد اعصاب و آرامش و تجدید قوای او ) فراهم کنیم.
مسأله دیگر اینکه مواظب باشیم باعث افزایش بار کاری او و نتیجتاً خستگی او نشویم. مثلاً موقع انجام کارهایی که احتمال کثیف شدن لباسمان وجود دارد ، از لباس کار استفاده کنیم یا موقع غذا خوردن مواظب باشیم ذرات غذا روی فرش نریزد یا سایر ریخت و پاشها ، و به هر حال مواظب باشیم که برای او ایجاد زحمت نکنیم.
مسأله بعدی این است که حتی المقدور کارهای خودمان را خودمان انجام دهیم تا فشار آن از روی ستون خانواده برداشته شود: شستشوی یک لباس چرک خودمان ، جورابها ، پهن کردن و جمع کردن رختخواب خودمان و ...
مسأله دیگری که خیلی مهم است ، این است که زندگی او را از حالت روزمره خارج کنیم و یک کاری برای او قرار بدهیم که هم به آن علاقه داشته باشد و هم امکان رشد و پیشرفت در آن برایش وجود داشته باشد: تحصیل در دانشگاه ، ثبت نام در باشگاه ورزشی ، کلاسهای آموزش زبان یا گلدوزی یا سایر هنرها و ... . چون اگر انسان حرکتی که در آن امکان رشد و پیشرفت وجود داشته باشد ، نداشته باشد و هر روز خود را به یکسری کارهای روزمره و تکراری بگذراند نشاط و شادابی روحی او از بین می رود و در معرض افسردگی قرار می گیرد.
بدانیم:
حفاظت از ستون خانواده ، حفاظت از کل خانواده است.