شاید شما هم با برخی افراد برخورد کرده باشید که وقتی درباره موضوعی صحبت می کنند ، به جای اینکه « فکر » خودشان را بیان کنند ، « احساس » خودشان را بیان می کنند. کافی است کمی با دقت به حرفهای اطرافیانتان گوش بدهید و آنگاه با خود بیندیشید که : ماهیت این سخنان ، « فکر » است یا « احساس »؟
( ماهیت فکر ، « استدلال » است. یعنی هر نظری ، یک دلیل منطقی دارد. دلیلی که همه عقلاء عالم اگر آن را بشوند می پذیرند و تأئید می کنند. اما در نظرات و مواضع احساسی ، دلایلی که فرد برای حرف خودش دارد ، از جنس « دوست دارم » و « دوست ندارم » یا « من میخواهم » و « من نمی خواهم » است. اینجا « خواست فرد » محور نظر و موضع اوست ، نه دلیل منطقی مورد قبول عقلای عالم ).
خیلی از اشکالاتی که در ارتباط بین دو نفر پیش می آید به دلیل انتظارات نادرستی است که یکی از آنها از دیگری دارد. چرا این انتظارات نادرست ایجاد شده؟ ممکن است یک دلیل آن این باشد که آن شخص به جای « فکر » کردن درباره مسأله مورد اختلاف ، فقط بر مبنای « احساس » خود موضع گیری کرده است و حرف زده است.
این قبیل افراد ، معمولاً در زندگی فردی خود، خیلی موفق نیستند ، همچنین در روابط اجتماعی خود نمی توانند موفق باشند و در هر گروهی قرار بگیرند ( گروه همکاران ، گروه خویشاوندان ، گروه هم محله ای ها و ... ) « رتبه » آنها در آن گروه ، رتبه بالایی نخواهد بود. اگر هم موفقیتی در جایی به دست آورده اند ، ناشی از این است که استثنائاً در آن زمینه ، بر اساس « فکر » تصمیم گیری کرده اند.
هر یک از ما لازم است وقتی در مسایل مختلفی که در زندگی برایمان پیش می آید ، نظری داریم یا موضعی اتخاذ کرده ایم ، کمی با خود بیندیشیم که آیا موضع یا نظر ما ، « فکر » ماست یا « احساس » ما؟
زندگی ، با « فکر » قابل برنامه ریزی و اداره شدن است ، نه با « احساس ». لذا ما باید سعی کنیم این را به صورت یک عادت برای خودمان تبدیل کنیم که به جای زندگی احساسی ، زندگی با فکر و اندیشه داشته باشیم.
- یک مسلمان شدیداً مراقب است تا وقت خود را هدر ندهد. او هیچگاه کار بیهوده انجام نمیدهد. اهل لهو و لعب نیست. تفریح را هم به شکل درست و هم به اندازه لازم انجام میدهد. او کار را بهترین تفریح می داند و سعی می کند بیشترین بهره را از لحظات عمر خود برگیرد.
- یک مسلمان همانقدر که دیگران از منزل و دارایی های خود محافظت می کنند ، از اعمال و گفتار و افکار و حتی خیالات و خطورات قلبی خود محافظت می کند. چون می داند ارزش اینها بیشتر از ارزش مادیات است. ضرر در مادیات ، را دارای اثر محدود میداند اما ضرر در اینها را دارای اثر جاودانه می داند. او می داند که همیشه و هر جادشمنی قسم خورده دنبال دزدیدن گوهر ایمان او است. دشمنی که قابل مشاهده با چشم نیست. لذا حواسش را همیشه جمع نگه می دارد و هیچگاه به خواب غفلت نمی رود.
- مسلمان می داند که همه حوادث و موقعیتهای زندگی ، چیزی جز امتحان نیست. لذا نه از « نداشته ها » ناراحت می شود و نه از « داشته ها » خوشحال می شود. او هر پیشامدی ( مثبت یا منفی ) را صرفاً یک امتحان قلمداد می کند و در هر حالت فقط به انجام تکلیف فکر می کند و موفقیت از نظر او یعنی انجام دادن تکلیف.
- مسلمان همه افراد و نیروهای موجود در جامعه و حتی جهان را صرفاً اسباب جاری شدن مشیت و خواست الهی می داند و به هیچ یک از آنها نگاه استقلالی ندارد. لذا برای همه امور مثبت و آرزوهای خود فقط به خداوند امید دارد و از او کمک می خواهد. و در همه امور ظاهراً منفی ، فقط از خداوند می ترسد چون می داند که هیچ چیزی بدون خواست خدا نمی تواند کوچکترین ضرری به او بزند.
- مسلمان قسمت قابل توجهی از وقت و نیروهای خود را برای شناخت تکلیف خود در موقعیتهای مختلف صرف می کند. چه موقعیتهای فردی و چه مسائل و موقعیتهای اجتماعی. سهم عمده ای از کوشش های او صرف تأمین دانشها و مهارتهای لازم برای « تشخیص تکلیف در موارد مختلف » می شود.
- مسلمان می کوشد تا صفات الهی را حتی الامکان در خود پیاده کند. صفاتی مثل کریم بودن ، رحیم بودن ، ستار بودن و ... (تخلقوا باخلاق الله)
- مسلمان امور عادی زندگی مثل خوردن ، خوابیدن ، حرف زدن ، معاشرتهای اجتماعی و ... را فقط در حد نیاز انجام میدهد و به شدت مراقب خودش است که اینگونه مسایل را بیش از حد ضرورت انجام ندهد.
- مسلمان در ارزیابی همه کارها و موقعیتهایی که برایش پیش می آید ، اولین سئوالی که برای خودش مطرح می کند این است که : تکلیف شرعی من در این مورد چیست؟ و اگر سر سوزنی احتمال داد که ممکن است آن کار یا موقعیت ، به ارتباط بین او و خدایش صدمه بزند (به ایمانش آسیب بزند) از ورود در آن کار خودداری خواهد کرد. این همان معنای اصلی دائم الذکر بودن است.
- مسلمان همه چیز را امانت الهی می داند: اعضای بدنش ، زمان ، مکان ، موقعیت کاری ، پول ، همسر و فرزندان ، دوستان ، همسایه ها و ... و سعی می کند در مورد این امانتها به وظیفه خودش درست و کامل عمل کند.
- مسلمانی که همه چیز را از دریچه توحید می نگرد ، و رضای الهی برایش مهمترین چیز است ، و فقط به او امید دارد و فقط از او می ترسد ، حتماً خیلی مشتاق دیدار خدایش خواهد بود. از نظر او بهترین حالتی که انسان می تواند خدایش را ملاقات کند ، « شهادت « است. بنابراین او همواره در آرزوی شهادت خواهد بود. البته معنای شهادت را وسیعتر از آن می داند که فقط به کشته شدن فیزیکی در جنگ نظامی محدود شود.
- مسلمانی که از دریچه توحید به همه اشیاء و جهان می نگرد، ارتباطش با خدا - یعنی دین - برایش مهمترین و عزیزترین چیز خواهد بود. چیزی که همه چیزهای دیگر - حتی جانش - عنداللزوم باید در راه آن فدا شود. لذا مسلمان همیشه این عزیزترین امر ( یعنی دینش ) را یاری خواهد کرد. او پیامبرش را ، بلکه همه پیامبران الهی را (انما الدین عندالله الاسلام) یاری خواهد کرد. یاری دین خدا یعنی همان امر به معروف و نهی از منکر. مسلمان نمی تواند از کنار موقعیتهایی که یک حکم از احکام دین ( به تعبیری: زحمتهای همه انبیاء و اولیاء ) پایمال شده بی تفاوت بگذرد.
- مسلمان می کوشد تا در دلش ، دوستی و محبت هیچ کسی و هیچ چیزی به صورت استقلالی وجود نداشته باشد. دل او فقط جای محبت الله است. و محبت هر چیز دیگری که وارد دل میشود باید بر اساس ارتباط آن چیز با خدا باشد و شعبه ای باشد از محبت الله. محبتها و دوستی هایی که این شرط را نداشته باشند، مجوز ورود به قلب او را دریافت نخواهد کرد. او بر دروازه قلب خودش نشسته است و از اجرای این قانون مراقبت می کند.
از زمان انتخابات ریاست جمهوری دهم به این طرف و با بروز فتنه ، شناخت جریانهای سیاسی و اطلاع از عملکردها و رفتارهای چهره های سیاسی کشور ، که لازمه به دست آوردن بصیرت و شناخت افراد است، اهمیت مضاعفی یافته است.
در این راستا ، نشریه نافله بصیرت آْخرین مطالب و رویدادها مرتبط با وضعیت فوق را همراه با تحلیل ، ارائه می نماید.
با ارسال آدرس پست الکترونیکی (ایمیل ) خود به نشانی NAFELE.BASIRAT@GMAIL.COM می توانید این نشریه را از طریق ایمیل دریافت نمائید.
یا جهت دانلود نشریه به وبلاگ www.Nafele313.blogfa.com مراجعه نمائید.
مردم در زمینه های مختلفی با هم تفاوت دارند. از جمله مهمترین این زمینه ها ، روابط اجتماعی و برخوردهای آنها با دیگران می باشد. همه ما میدانیم که برخی از مردم در ارتباطاتشان با دیگران موفق اند و برخی موفق نیستند. این امر می تواند دلایل زیادی داشته باشد. اما من در تحلیل این تفاوت ، به نکته ای برخورد کرده ام که به نظرم نکته خیلی مهمی است:
دو عنصر در همه افراد وجود دارد: « احساسات » و « روابط اجتماعی » ( برخورد با دیگران ). به عبارت دیگر هر فردی ، هم دارای « احساسات خاص خود » است ( یعنی از بعضی افراد خوشش می آید و از برخی افراد دیگر خوشش نمی آید ) و هم دارای « روابط اجتماعی » است. از حیث « اثر گذاشتن احساسات در برخوردهای فرد با دیگران » می توان مردم را به دو گروه تقسیم نمود.
از یک منظر میتوان گفت که مردم دو دسته اند:
یک دسته از مردم، « احساساتشان » بر « برخوردهای اجتماعیشان » اثر می گذارد. یعنی در برخوردشان با کسی که از او خوششان می آید و نظر خوبی در مورد او دارند یک جور عمل می کنند و در برخورد با کسی که از او خوششان نمی آید و نظر خوبی در موردش ندارند یک جور دیگر. این دسته از مردم ، وقتی با کسی که مورد پسندشان است برخورد می کنند ، خیلی گرم و با رعایت احترام و صمیمانه با او برخورد می کنند ولی وقتی با کسی که مورد پسندشان نیست برخورد می کنند ، سرد و با احترام سطحی و کم با او برخورد می کنند.
دسته دوم ، کسانی هستند که « احساساتشان » بر « برخوردهای اجتماعیشان » اثر نمی گذارد. اینها هم مثل بقیه مردم برخی افراد را دوست دارند و از آنها خوششان می آید و برخی افراد دیگر را دوست ندارند. اما احساسشان نسبت به طرف مقابل را در قلب خود و برای خودشان نگه می دارند و نمی گذارند این احساس ، خودش را در طرز برخوردشان با آن شخص ، نشان بدهد. اینها برخوردشان را با دیگران ( خواه مورد پسندشان باشد ، خواه نباشد ) بر پایه یکسری قواعد عمومی برخوردها ( شامل: برخورد گرم ، سخن نیکو ، رعایت احترام ، پرهیز از رفتارهایی که به طور طبیعی باعث ناراحتی افراد می شود و ... ) بنا می کنند. البته در عین حال ، هوشیاری خود را هم حفظ می کنند و اگر طرف مقابلشان را آدم خوبی ندانند ، مواظب هستند که بدی و شر او گریبان آنها را نگیرد.
به نظر من ، افراد دسته دوم ، در زندگی موفق ترند. زیرا به هر حال « مردم » در زندگی ما نقش مهمی دارند و بر زندگی ما اثر زیادی می گذارند و هر چه ما با آنها بهتر رفتار کنیم ، هم بدی کمتری از آنها به ما می رسد و هم خیر بیشتری از آنها به ما می رسد. بدیهی است که این سخن به این معنی نیست که ما همگان را افراد خوبی بدانیم. بلکه به این معنی است که نظرمان و احساسمان نسبت به سایر مردم را در قلب خودمان نگه داریم و نگذاریم خودش را در رفتارمان نشان بدهد.
توجه:
این بحث ، یک مطلب ظریفی هم دارد. و آن اینکه طبق موازین علم اخلاق ، انسان باید « زبان » و « قلب » اش یکی باشد. و گرنه گرفتار درجاتی از « نفاق » خواهد شد که یک صفت اخلاقی خیلی بدی است. لذا در عمل به مطلب بالا ، باید هوشیارانه عمل کنیم و مراقب باشیم که ضمن آنکه نمی گذاریم احساساتمان خودش را در برخوردهایمان نشان بدهد ، و با همه مردم بر اساس قواعد عمومی برخوردهای اجتماعی رفتار می کنیم ؛ در عین حال وارد مرز نفاق هم نشویم.
اولاً باید بدانیم که امام زمان (عج) به ما نزدیک هستند اما ما از ایشان دوریم. چون در این جا ، مثل مبحث فیزیک نیست که دو جسم ، هر دو از هم دور باشند یا هر دو به هم نزدیک باشند. اینجا مبحث خاصی است که در آن ، یک شئ می تواند به شئ دیگری بسیار نزدیک باشد در حالیکه آن شئ دوم از شیء اول بسیار دور باشد. مثل خداوند که به همه بندگانش از رگ گردن نزدیکتر است اما برخی بندگانش از او بسیار دورند.
پس از ناحیه امام زمان (عج) نسبت به ما نزدیکی وجود دارد اما از ناحیه ما نسبت به حضرت ، دوری وجود دارد. ) پس ما نباید بگوئیم « مهدی (عج ) بیا ». بلکه باید خودمان حرکت کنیم و برویم. چون آن حضرت حضور دارند ( گر چه ظهور ندارند ) و این مائیم که حضور نداریم (گر چه ظهور داریم) (.
حالا چگونه برخی افراد امام زمان (عج) را میبینند و به حضورشان مشرف می شوند؟
تشرف خدمت حضرت ، اوج نزدیکی است. اینها آنقدر به حضرت نزدیک شده اند و نزدیکتر و نزدیکتر شده اند که دیگر کار به نزدیکی مکانی و شخصی رسیده و کاملاً حضور حضرت مشرف شده و با حضرت دیدار و گفتگو دارند.
همه ما می دانیم که انجام هر کار خوب ، ما را یک قدم به حضرت نزدیک می کند و انجام هر کار بد ما را یک قدم از حضرت دور می سازد. ( البته برخی کارها آنقدر اثر خوب یا بد دارند که به جای یک قدم ، کیلومترها موقعیت انسان نسبت به حضرت را تغییر می دهند ). حال اگر کسی در انجام کارهای خوب بسیار فعال باشد و در تمام شبانه روز مراقب خودش باشد که مبادا حتی یک کار بد خیلی کوچولو از او سر بزند ، حتی آنقدر مواظب خودش باشد که فکر و خیال کار بد هم به ذهن او وارد نشود ، ، معلوم است چه می شود! این شخص قدم به قدم به حضرت نزدیکتر می شود تا آنگاه که علاوه بر نزدیکی روحی و قلبی (معنوی) باز هم نزدیکتر می شود و نزدیکی مکانی و شخصی هم پیدا می کند و این همان تشرف به خدمت حضرت است.
می بینیم که کار دست خود ماست. اگر آرزوی تشرف داریم ، اگر از دیدار حضرت محرومیم ،همه اش دست خودمان است.
چون نیک نظر کرد ، پر خویش در آن دید
گفتا ز که نالیم؟ که از ماست که بر ماست
خیلی از ما این جمله را شنیده ایم که « فلانی ، قسمتش این بود » یا مانند آن.
واقعاً « قسمت » چیست و آیا واقعیت دارد یا خیر؟
من نمیدانم علمای دین در این رابطه چه می فرمایند. اما چیزی که خودم فکر کرده ام این است که دو تعبیر از « قسمت » وجود دارد که یکی از آنها نادرست و دیگری درست است.
تعبیر نادرست:
تعبیر نادرست این است که بگودیم: هر انسانی قسمتی دارد که از ابتدای آفرینش آن انسان ( یا حتی قبل از آن ) برای او در نظر گرفته شده بوده است و سرنوشت (قسمت ) او همان چیز است و غیر از آن نیست و حتماً به آن چیزی که قسمتش است میرسد و او نمیتواند در آن تغییری ایجاد کند.
در این دیدگاه ، کار و تلاش انسان هیچ نقشی در وضعیت و سرنوشت او ندارد و انسان اسیر دست سرنوشتی است که از قبل برای او تعیین شده است.
این دیدگاه ، مناسب حال « افراد تنبل » است تا با استناد به آن ، تنبلی و بیکاری خود را برای دیگران توجیه کنند یا حتی خودشان ، خودشان را فریب دهند تا از عذاب وجدان رهایی یابند.
همچنین خیلی مناسب حال « افراد ظالم » است تا با استناد به آن ، ظلم خود را توجیه کنند و مظلومیت و بیچارگی مظلومان را سرنوشت و قسمت از قبل تعیین شده آنها معرفی نمایند. هر جا سخن از ارزشمند بودن « کار و تلاش» و « عدالت و برابری » و « ایثار و فداکاری » و « مبارزه با ظلم و ظالم » و « یاری رساندن به مظلوم » و « کمک به مستمندان » است ( چه در آیات قرآن کریم ، چه در روایات ائمه معصومین ، چه در سخنان بزرگان ادب ) همه با این تعبیر ناسازگار است. آری؛ با پذیرفتن این تعبیر از « قسمت » ، همه این مفاهیم بی معنی خواهند شد.
تعبیر درست:
تعبیر درست این است که بگوئیم: « قسمت » انسان یعنی سهم و بهره او. بدیهی است که سهم و بهره هر کسی متناسب با کار و تلاش اوست. هر کسی بیشتر و بهتر کار کند ، سهم بهتر و بیشتری را نصیب خود خواهد کرد و کسی هم که کار نکند یا کم کاری کند طبیعی است که آن چیزی که قسمت و سهم او خواهد شد اندک و ناچیز خواهد بود. اما اینکه از ابتدا قسمت هر کسی مشخص است و قبل از آفرینش او رقم خورده است را هم قبول دارم. اما نه به آن معنای نادرستی که قبلاً بیان شد بلکه به این معنا که خداوند در علم ازلی و ابدی خود که به همه امور آینده آگاه است ، از ابتدا میداند که هر شخصی در طول عمر خود چقدر کار و تلاش خواهد کرد و بر اساس همت و کار و تلاشش چقدر سهم و بهره به دست خواهد آورد.
آیات و روایات زیادی وجود دارند که این تقسیم بندی را تأئید میکنند:
تأئید درست بودن معنای اول:
خداوند در سوره رعد آیه 11 می فرماید: « إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ». یعنی خداوند حال (قسمت و سرنوشت ) هیچ قوم و ملتی را عوض نخواهد کرد مگر اینکه آنها خودشان ، خودشان را تغییر بدهند.
این یعنی همان سخن ما که قسمت و بهره هر کسی دست خودش است.
تأئید نادرست بودن معنای دوم:
خداوند در سوره انعام آیه 148 از زبان مشرکان که دعوت پیامبران را نمیپذیرفتند می گوید: لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ شَیْءٍ
خداوند در این آیه ، این منطق مشرکان را که میگویند خداوند خواسته است که قسمت ما این باشد که مشرک باشیم و موحد نشویم ، را رد می نماید.و خودشان را مسئول وضعیت خودشان می داند.
پس ، حالا که قسمت و سرنوشت ما دست خودمان است ،
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
آنهایی که مرتکب گناه می شوند ولی زشتی آن و زیان و خطر آن را درک نمی کنند ، خود را مصون و سالم میپندارند؛ در حالیکه حقیقت این نیست. بلکه حقیقت این است که آنها دچار غفلت اند؛ یعنی عقل آنها در اسارت هوای نفس است؛ و عقلی هم که آزاد نباشد ، نمی تواند ضرر و زیان را تشخیص بدهد. آنها مثل بیماری هستند که تحت عمل جرّاحی قرار دارد امّا به علت بی هوشی ، درد و صدمه ای را که چاقوی جرّاحی به بدنش وارد می کند حس نمی کند. روشن است که نمی توان « حس نکردن » این بیمار را به حساب « پاره نشدن بدنش » گذاشت.
پس عامل اصلی ارتکاب گناه ، « غفلت » است. از اینجا معلوم میشود که عامل اصلی توبه و استغفار ، « آگاهی » و « بیداری » است. تا شخص به زشتی کاری که مرتکب شده و ضرر و زیانی که بر اثر آن به خودش زده ، آگاه نشود ، توبه نخواهد کرد. پس توبه و استغفار ، کار « آگاهان » و « دانایان » و « بیداران » است و « جاهلان » و « غافلان » توبه نمی کنند. همانطور که قرآن کریم می فرماید: انّما یخشی الله من عباده العلماء. یعنی: از بین بندگان خدا ، فقط دانشمندان هستند که از خداوند می ترسند.
وقتی فردی که دچار ضرر شده است ، به ضرر خود آگاه شد ، قطعاً « پشیمان » می شود. به دنبال پشیمانی نیز قطعاً سعی در « جبران ضررهای وارده » می کند. همچنین « تصمیم قطعی برای عدم تکرار آن اشتباهات در آینده » خواهد گرفت. مگر ممکن است فرد عاقلی بفهمد که به خودش ضرر بزرگی زده است آنگاه پشیمان نشود؟ یا بعد از پشیمان شدن ، سعی در جبران ضررهای وارده ننماید؟ یا دوباره آن اشتباهی را که باعث ضررش شده ، تکرار نماید؟
بنابراین « پشیمانی » از گناه و « سعی در جبران » آن و « تصمیم قطعی بر عدم تکرار آن » از ویژگیهای ذاتی توبه و استغفار است و بدون این سه عامل، توبه حقیقی ایجاد نمی شود و در حد حرف و ادعا و وهم باقی می ماند. خواجه نصیر الدّین طوسی در کتاب گرانقدر تجرید الاعتقاد ، می فرماید: واجب بودن توبه ، به خاطر این است که توبه ، ضرری را که گناه به شخص وارد کرده است ، دفع می کند. و دفع کردن ضرر هم عقلاً واجب است. ایشان می فرمایند: توبه ، باید به خاطر پی بردن به زشتی گناه باشد؛ نه به خاطر ترس از آتش جهنّم. چون کسی که به خاطر ترس از آتش جهنّم توبه می کند ، اگر آتش جهنّم نبود ، توبه نمی کرد و چنین شخصی در حقیقت پشیمان نشده است. (نقل به مضمون).
در اینجا یک نکته علمی وجود دارد که کمتر مورد توجّه عامّه مردم قرار می گیرد امّا متکلّمین اسلامی مثل خواجه نصیر الدّین طوسی و سایر علماء به آن اشاره کرده اند. و آن این است که وقتی فرد گناهی را انجام داد و بعد به زشتی و زیان آن آگاه شد و خواست توبه کند ، باید از « همه انواع گناهان » توبه کند، نه فقط از همان گناهی که مرتکب شده است. چون همه گناهان در « زشت بودن » و « ضرر زدن به فرد » با هم مشترکند. گر چه هر کدام از آنها زشتی خاص خودش را دارد و ضرر خاص خودش را می زند. شبیه فردی که بر اثر عدم رعایت بهداشت ، دچار یک بیماری میکروبی خاصّی شده است. در اینجا فرد باید تصمیم بگیرد که کلّ بهداشت را رعایت کند تا هیچ نوع میکروبی وارد بدنش نشود و به هبچ نوع بیماری دچار نشود ؛ نه اینکه تصمیم بگیرد که از همان میکروب خاص و بیماری خاص دوری کند.
توبه ای را که فرد طی آن تصمیم می گیرد دیگر نه تنها آن گناه ، بلکه هیچ نوع گناهی را مرتکب نشود ، اصطلاحاً « توبه نصوح » می نامند. پیامبر (ص) درباره توبه نصوح میفرمایند : « توبه نصوح این است که توبه کننده ، توبه کند و از آن پس به سوی هیچ گناهی باز نگردد؛ همانطوریکه شیری که از پستان دوشیده میشود به پستان باز نمیگردد ».
« توبه نصوح » ، مسئله ای است که ما را پیوسته در حالتی بین خوف ( ترس ) و رجاء ( امید ) نگه مى دارد. بدین صورت که ما هم باید امیدوار به لطف و رحمت الهى باشیم و هم باید بترسیم که مبادا برخى از شرایط ( ویژگیهای ذاتی ) توبه را محقّق نساخته باشیم و توبه ما ، یک توبه حقیقی نبوده باشد. امام صادق (ع) می فرمایند: « بنده را وقتى میتوان مؤمن دانست که هم از خدا بترسد و هم امیدوار به رحمت او باشد ». امیرالمؤمینن (ع) نیز مى فرمایند: « از پروردگارت بترس و به رحمتش امیدوار باش تا خدا تو را از آنچه مى ترسى، ایمنى بخشد و تو را با آنچه امیدوار هستى مورد لطف و عنایتش قرار دهد «.
نکته بسیار مهم دیگری که علماء درباره توبه ذکر کرده اند ، « تسریع » در توبه است. مشخّص شد که توبه، دفع ضرر است. ضررها انواع مختلفی دارند. همانند بیماریها که انواع مختلفی دارند و برخی از آنها به گونه ای هستند که برای بیمار باید فوراً اقدامات اورژانسی صورت بگیرد و حتی یک دقیقه تأخیر هم جایز نیست چون می تواند جان بیمار را به خطر بیندازد. گاهی ضرر، مانند آتش سوزی است که هر لحظه تأخیر در خاموش کردن آن ، موجب افزایش خسارت می شود. ما اگر به حقیقت گناه پی ببریم ، در می یابیم که ضرر گناه ، از این هم بیشتر است. چون آتش سوزی یا یک بیماری هر چقدر هم شدید و خطرناک باشند، بالاخره یک مسأله و آسیب مادّی هستند. در حالیکه گناه یک مسأله و آسیب مافوق مادّه است و دانشمندان بیان کرده اند که مسایل مافوق مادّه ، « وجود » قویتری نسبت به مسایل مادّی دارند، به طوریکه اصلاً قابل مقایسه با آنها نیستند. لذا توبه یک واجب فوری است و نباید به تأخیر انداخته شود. خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: « پذیرش توبه از سوی خداوند ، تنها برای کسانی است که کار بدی را از روی نادانی انجام می دهند و سپس به سرعت توبه می کنند. خداوند توبه چنین اشخاصی را میپذیرد زیرا خداوند دانا و حکیم است ».
امّا چرا ما متوجّه دردسر های ناشی از گناه نمی شویم؟
چون ما ذهنمان را بر اساس « محسوسات » و روابط طبیعی بین آنها پرورش داده ایم و عادت کرده ایم که بر این مبنا فکر کنیم . «محسوسات» یعنی چیزهایی که توسط حواس پنجگانه درک می کنیم. مثل: دیدنی ها ، شنیدنی ها ، بوئیدنی ها ، لمس کردنی ها و چشیدنی ها که همگی ماهیّت مادّی دارند. جهان ما ، دارای ابعاد مختلفی است. هم دارای بعد محسوس است و هم دارای بعد معقول و حقیقت. بعد معقول جهان چون ماهیّت مادّی ندارد لذا توسط حواس پنجگانه قابل درک نیست. اما با تعقّل و تفکّر می توان به آن پی برد. بعد محسوس جهان ، مانند پرده ای روی بعد معقول آن را پوشانده است. اشخاص ظاهر بین فقط همین بعد ظاهری را می بینند و از چیزهایی که در پشت آن قرار دارد غافل هستند. برای مثال اگر در حین راه رفتن زمین خوردیم ، فکر می کنیم: زمین هموار نبوده ، یا سنگی جلوی پایمان بوده ، یا حواسمان جای دیگری بوده و از این قبیل علّتهای محسوس و طبیعی. امّا فکر نمی کنیم علّتش ممکن است این باشد که دیروز مادرمان را از خودمان ناراحت کرده ایم.
این طرز فکر هم به خاطر این است که اوّلاً محسوسات برای انسانها آشناتر اند تا معقولات ، ثانیاً ما آنقدر از نظر فکری و عقلی آنقدر رشد نکرده ایم که بتوانیم فراتر از محسوسات را هم در نظر بگیریم ، ثالثاً سیستم آموزشی کشور ما از ابتدای دبستان تا آخر دانشگاه ، کپی گرفته شده از سیستم آموزشی غربی است. یعنی گر چه ما مسلمانیم ، امّا نگاهمان به جهان و حوادث آن، نگاه غربی است. و غرب هم غیر از مسایل مادّی و محسوس و روابط طبیعی بین آنها ، چیز دیگری را قبول ندارد. همانگونه که مقام معظم رهبری (روحی و ارواحناه له الفداء) تأکید دارند که باید علوم انسانی دانشگاهها ، اسلامی بشود.
حال این سئوال قابل طرح است که: چرا با وجود این همه زشتی و زیان ، برخی افراد مرتکب گناه می شوند؟
پاسخ این است که آن چیزی که « ضرر و زیان » را از « سود و فایده » تشخیص می دهد ، نیروی « عقل » است. به همین خاطر است که بچه های کوچکی که هنوز عقل چندانی ندارند ، یا افرادی که دچار برخی بیماری های روانی هستند ، نمی توانند سود و زیان خود را تشخیص بدهند و لذا باید پدر و مادر و بزرگترها مراقب آنها باشند.
علّت اصلی ارتکاب گناه ، « اسارت عقل در بند هوای نفس » است. عقل تا وقتی آزاد است می تواند کار خودش را انجام بدهد و سود و زیان ما را به ما نشان بدهد. امّا وقتی عقل در بند هوای نفس اسیر شد ، دستش بسته میشود و دیگر نمی تواند کار خودش را انجام بدهد و لذا ما چیزی را که عین ضرر است ، سود و فایده می پنداریم. از سوی دیگر باید دانست که نفس انسان ، داری یک توانایی خاصّی به نام « تسویل » است. تسویل یعنی زیبا جلوه دادن یک چیز زشت. پس نفس ، این توانایی را دارد که چیزهای بد و زشت را خوب و زیبا جلوه بدهد.
چون عقل و هوای نفس ضدّ هم هستند ، لذا همیشه در درون انسان بین این دو جنگ وجود دارد. « سعادت » هم چیزی جز پیروزی عقل در این جنگ ، نیست. همچنانکه « بدبختی » هم چیزی جز پیروزی هوای نفس در این جنگ نیست. اینکه برخی مردم ، فقر و نداری ، یا بیماری و رنج ، یا مصیبتها ، یا عدم موفقّیت در برخی امور مادّی زندگی را بدبختی میدانند ، یک اشتباه بزرگ است. در این میان ، وظیفه انسان دانا و با ایمان هم جز این نیست که در این نبرد دائمی ، طرف عقل را بگیرد تا مبادا هوای نفس بر آن پیروز شود و او را به طرف گناه بکشاند.
سعدی می گوید:
حقایق سرایی است آراسته هوا و هوس ، گرد برخاسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد نبیند نظر ، گر چه بیناست مرد
با بیان دیگری ، علت ارتکاب گناه را می توان همان « غفلت » دانست. حقیقت غفلت ، چیزی شبیه « به خواب رفتن » است. امّا نه خواب شبانه که مایه آرامش انسان است و موجب تجدید قوای او می شود. بلکه شبیه خواب یک راننده در حین رانندگی است که موجب به خطر افتادن جانش می شود. روشن است که اگر راننده ای در حین رانندگی خواب رفت ، باید هر چه زودتر بیدار شود و حتی یک لحظه تأخیر می تواند به بهای جان او تمام شود. غفلت از این هم خطرناکتر است. چون خواب در حین رانندگی ، فقط جان راننده و عمر چند ده ساله دنیوی او را ممکن است بگیرد. امّا غفلت ، ممکن است آبرو و ایمان شخص و سعادت دنیوی و نعمتهای بی شمار و جاویدان اخروی را از او بگیرد و اینها هزاران درجه از مرگ بدتر و پر ضررتر است.